maku-ararat
  ararat2
 

از طرح و بحث نسبتاً جدّی تاسیس یک دولت کرد حدود صد سال می­گذرد و در این صد سال حوزه­های کردنشین خاورمیانه تحولات فراوانی را پشت سر گذاشته­اند؛ اگر چه تمامی این تحولات را از جمله مجموعه­ای از شورش­های مختلف جامعة عشایری کُرد را بر ضد برآمدن مجموعه­ای از دولت ـ ملت­های جدید و تمرکزگرا در ایران و عراق و ترکیه، نمی­توان سعی و تلاشی مستمر و آگاهانه در جهت تأسیس دولت آرمانی مزبور توصیف کرد ـ بدان گونه که تاریخ نگاری­های قومی کرد عنوان می­کنند ـ ولی در عوض ناتوانی یا بی­میلی دولت ـ ملت­های جدید و تمرکزگرای فوق در تامین رضایت کردها به یک نوعی همزیستی توام با آسایش در این چارچوب­های نوین خود در برقرار ماندن آرزوی تأسیس یک چنان دولتی موثر بوده است.

پدیده­ای که در مدت زمانی طولانی از این دورة صد ساله به رغم پیشامدهایی مساعد چون فرصت­های حاصل از دگرگون شدن نظام بین­الملل در جنگ­های اول و تا حدودی نیز دوم جهانی، به دلیل اتفاق نظر سه کشور ایران، عراق و ترکیه در حفظ ترتیبات موجود، کم و بیش تحت کنترل می­نمود، با پیشامد تحولاتی چون فروپاشی شوروی، تلاشِ ایالات متحده برای ایجاد یک نظم جدید جهانی و از همه مهمتر سیاست­های ماجراجویانه و جنایت­بار صدام حسین، ابعادی یافت به مراتب متفاوت از پیش. با فروپاشی عراق در پی تحولات ناشی از جنگ­های خلیج فارس، حوزة امنی در شمال عراق شکل گرفت که اینک پس از گذشت بیست سال، عملاً از یک دولت مستقل کرد چیز زیادی کم ندارد.

پیشامد این تحول کیفی در سرگذشت کردها یعنی تبدیل موضوع کرد و کردستان از یک ایدة سیاسی و پا در هوا به یک پدیدة عینی و پا در زمین، از لحاظ نوع نگاه ما به این پدیده، مجموعه­ای از پرسش­های جدید را مطرح می­کند که در ادامة این یادداشت با مروری بر مواضع ایرانیان نسبت به این مسئله سعی خواهد شد تعدادی از این پرسش­ها نیز مورد توجه قرار گیرد.

از مراحل پایانی جنگ اول جهانی که با فروپاشی پاره­ای از امپراتوری­های بزرگ مانند روسیه، اتریش و عثمانی، زمینه بر تأسیس انبوهی از کشورهای جدید فراهم شد و همچنین بیانِ آرزوی تحقق نایافتة تاسیس تعدادی کشور دیگر، مجموعه­ای از مسائل جدید بر مسائل دیرینة جهان افزوده شد؛ مسئلة کرد و کردستان نیز از آن زمره است. در میان انواع آراء و عقاید متفاوت و متعارضی که در آن دوره برای ترتیب یک نظم نوین منطقه­ای مطرح شد از تأسیس یک دولت کرد در حوزه­های کردنشین بر جای مانده از عثمانی هم سخن به میان آمد که حتی در همان مقطع  اولیه نیز با سایر آراء مطرح شده از سوی دیگر دوایر همان قدرت­ها در تعارض قرار داشت؛ از جمله با تأسیس یک دولت آسوری و یا ارمنی در همان حدود به گونه­ای که به آسوری­ها و ارمنی­ها نیز وعده داده شد.

پاره­ای از این «مسائل» در همان مراحل نخست کار «حل و فصل» شدند؛ از جمله مسئله آسوری­ها که در آغاز جنگ اول جهانی به وعدة استقلال به میدان جنگ گام نهادند و طی چند مرحله از میان رفته و آواره شدند و یا مسئله ارمنی­ها که کم و بیش سرنوشت مشابهی را تجربه کرده و در نهایت به حداقلی از موجودیت ممکن اکتفا کردند؛ پاره­ای از این مسائل نیز همانند مسئله کرد و کردستان نه فقط «حل و فصل» نشدند بلکه با توجه به بی­قراری بنیانی نظم نوینِ حاصل از آن فرایند، ابعاد گسترده­تری هم پیدا کرده­اند.

 

 

قاعدتاً «یک دولت کوچک ایرانی ­نژاد» در آن سوی مرز را نیز با خصوصیاتی متناسب و سازگار با این شرایط می­ پسندید. حال آنکه نه فقط در آن سوی چنین خبری نیست بلکه به نظر می­آید نوع نگاهی که در آن سامان در حال شکل­ گیری است مالاً هر آنچه را که در این نود سال برای «تولید حس ایرانیّت» در مناطق کردنشین خودمان سرشته ­ایم، پنبه کند. مضافاً به اینکه همین «دولت کوچک ایرانی­ نژاد» در همین حال نزار نیز در نوع نگاهش به دیگر حوزه­های کردنشین منطقه از یک بار الحاق­ گرایانه جدّی برخوردار است که به سختی آن را بتوان نادیده گرفت. چرا که نقطۀ اوج و تعالی خود را در تأسیس یک دولت- ملت واحد و فراگیر می­ بیند که قرار است تمامی این حوزه­ های متشتت و چند پارة کُرد را گرد هم آورد.

تحولات و رخدادهایی از این دست از سه منظر متفاوت می­توانند مورد توجه قرار گیرند؛ یکی منظر قدرت­های بزرگِ ذی­نفع است که در نهایت سبکسری و سهل­انگاری به نحوی که در خلال مذاکرات و تصمیم­گیری­های پایانی جنگ اول جهانی هم دیدیم به نامِ  ترتیب یک نظم جدید جهانی ولی برای حل و فصل مسائل آنی که در پیش روی داشتند انبوهی از طرح­های خام و نسنجیده را طرح کردند که هنوز کل خاورمیانه با تبعات و پی­آمدهای آن دست به گریبان است. در این طرح­های خام و نسنجیده هم به مجموعه­ای از مواعید متعارض به اقوام و ملل منطقه می­توان اشاره کرد که وعده­های متناقض به اعراب و یهودی­ها از مهم­ترین و تأسف­بارترین آنهاست و هم مجموعه­ای از مواعید بی­اساس به دیگر ملل و اقوام که به نمونه­هایی از آنها اشاره شد.[۱]

دیگری منظر کشورهایِ برآمده از این مداخلات و دستکاری­ها هستند که خواه  ناخواه مجبورند در همین چارچوب تحمیلی و موروثی نه فقط با اجزاء ترکیبیة ناسازگار خود بلکه با همسایگان خود هم کلنجار بروند و در نهایت به ثبات در خور توجه و پایداری نیز دست نیابند. عراق و مسائل مختلف آن ـ از جمله «مسئلة» کرد ـ یکی از نمونه­های برجستة این مقوله است.

و دیگری منظر پاره­ای از کشورهای قدیمی­ این حوزه است که آنها را می­توان به کهن تخته سنگ­هایی توصیف کرد بر جای مانده در این اینگونه سیلاب­های مقطعی که با تکیه بر پیشینه­ ای از موجودیت و دولتمندی، گاه نظاره­گر دور و منفک این رخدادها می­باشند و گاه نیز ناظر نگران این تلاطم و امکانِ جای کَن شدن این تخته سنگ در بالا و پایین شدن­هایی از این دست. این کشورها نیز  همانند مقولة پیشین، جز سر کردن با این چارچوب تحمیلی و نامطلوب و تلاشی مستمر برای حل و فصل مسائل ناشی از بازتاب این مسائل در درون مرزهایشان، چاره­ای ندارند. ایران و مسائل مختلفش، از جمله «مسئله» کرد آن نیز از نمونه­های برجستة این مقوله است.

در حالی که در رویکرد غالب آن دوره و بسیاری از ادوار بعدی الی یوم حاضر، کشورهایی چون ایران راه رسیدگی به این مسائل را ـ مسئلة کرد، مسئلة بلوچستان، مسئلة هرات، مسئلة آذربایجان و تعدادی از دیگر مسائل مشابه ـ در تعامل یا تقابل با عوامل اصلی به وجود آمدنشان جستجو کرده ­اند، یعنی تعامل یا تقابل با روس و انگلیس در یک مرحله و دولت­های جایگزین منطقه­ ای در یک مرحلة دیگر و یا ترکیبی از هر دو، در حواشی این دیدگاه مسلط، دیدگاه دیگری هم مطرح شد که در عین نادیده نیانگاشتن دیدگاه متعارفِ فوق، سعی داشت با تاکید بر پاره­ای از مشترکات فرهنگی، برای توضیح و در نتیجه حل و فصل این مسائل یک رویکرد متفاوت جستجو کند.

دکتر محمود افشار از مهم ­ترین نماینگان ادوار اولیة این سعی و تلاش بود که در سال­های نخست دهة ۱۳۰۰ شمسی بر آن شد با ارائه تصویری از موقعیت استراتژیک ایران و مخاطرات رنگانگی که آن را تهدید می­ کرد ـ رنگ­های سفید (روس)، آبی (انگلیس)، زرد (ترک) و سبز (عربی) و سیاه (جهل و استبداد) ـ از لزوم فکر کردن به راه­حل­هایی متفاوت و احیاناً اساسی­ تر سخن بگوید.[۲]

در چارچوب راه نجات متصور او، یعنی همگرایی و همسویی عناصر ایرانی ­نژاد منطقه در برابر پاره ­ای از مخاطرات مشترک که این عناصر را تهدید می­کرد نه

 

محمود افشار نیز در توصیف خود از حوزه­ های کردنشین ایران، در اشاره­ ای تلویحی به مسئله کردستان خودمان از اتخاذ نوعی سیاست داخلی سخن گفته بود که «... به مروز زمان ولی هر چه زودتر کردهای ایران ... با سایر ایرانیان آمیخته و یکی شده، فرقی در میان نماند...» و راه آن را نیز در «... تاسیس مدارس در آن نواحی، ترویج زبان فارسی، تعلیم تاریخ ایران و تولید حسن ایرانیّت در میان اهالی...» دیده بود.

فقط برای مهار پاره ­ای از این مسائل، بلکه برای حل و فصل نهایی آنها نیز چشم اندازی ترسیم شد. در این دیدگاه برای مسئلة کرد و کردستان ـ با شرایطی چند ـ تشکیل یک «دولت کوچک ایرانی ­نژاد در آن حدود» ـ [کردستان عثمانی] ـ بی­ ضرر دانسته شد.[۳] تشکیل این دولت جدید که لابد هم «خطر زرد» را تضعیف می­ کرد و هم عامِل بازدارنده­ای در برابر «خطر سبز» بود، با توجه به مجموعه­ای از تلاش­­های همزمان برای نزدیکی با دیگر عناصر منطقه­ای، می­توانست قدمی باشد برای تقویت محور ایرانی مورد بحث. حتی چهره­های محافظه­کار و محتاطی چون محمدعلی فروغی نیز در آن دوره بر این باور بودند که اگر «… مأمورین دولت ایران قدری عاقل باشند و طمع را هم کم کنند و دست تعدی و اجحاف را از سر اکراد کوتاه کنند… [و] روزی خیال کردستان مستقل قوت بگیرد کردهای ایران برای ما اسباب زحمت نخواهند شد و شاید که جنبة ایرانی آنها غلبه کند و هیچ آسیبی به مانرسد بلکه منتفع هم بشویم…»[۴]

در کنار این گرایش، با پیش آمد انقلاب اسلامی، نوع دیگری از فرض و تصور یک پیوند خاص و ویژه نیز بر این گونة قدیمی­ تر افزوده شد؛ یعنی همسو و همراه تلقی کردن جهان اسلامی، همانگونه که دیدگاه پیشین در چارچوبی مشابه هر چند محدود­تر جهان ایرانی را همراه و همسو تلقی می­کرد. از نوعی همزیستی و حتی تلاشی متاخر و اینک پس نشسته برای تلفیق آنها در مراحل بعد نیز نشانه­هایی ملاحظه شد. اگر چه بنا به مجموعه­ای از دلایل مختلف که در ادامة این یادداشت به جوانبی از آن اشاره خواهد شد طرح چنین آرائی هیچ­گاه نتوانست در مقام یک گزینة جدّی عرض اندام کند و در عمل مجبور بوده­ایم بنا به اقتضای محدودیت­های ناشی از یک دولت ـ ملت بودن، عمل کنیم ولی آثار ناشی از سنگینی سایة آن بر دیدگاه­های منطقه­ای ایران و جذابیت­های آشکار و نهانش هیچ­گاه از نظرها دور نبوده است.

اگر به همان نگاه پان­ ایرانیستی باز گردیم انبوه تعارفاتی که در این نود سال در یگانگی کردها و ایرانیان، پاره­ تن بودن این و آن، بین نخبگانِ هر دو طرف رد و بدل شده افزونتر از آن است که به ذکر نمونه­ های فراوانی از آنها نیاز باشد؛[۵] علاوه بر آثار راهگشا و تعیین کننده­ای چون کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او رشید یاسمی که در دورة رضا شاه منتشر شد و حساب علی­حده ­ای که از همان ایام بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسیِ کرد در رویارویی با آنکارا و بغداد برای ایران باز کردند، در مطالب گرد آمده در همین مجموعه نیز با نمونه­ های فراوانی از اینگونه انتظارات مواجه شدیم.

اگر چه تمامی دلایل و شواهد تاریخی و فرهنگی نیز مؤید یک چنین برداشتی هستند و از پیوستگی ­های مزبور حکایت دارند اما در عین حال نمی­توان نایده

گرفت که طرح یک چنین مطالبی حداقل از لحاظ حقوق بین­الملل با محدودیت­هایی اساسی روبرو است؛ همانگونه که نم ی­پسندیم پاره­ای از کشورهای همسایه بخشی از گروه­های جمعیتی کشور را بنا به مجموعه­ای از دلایل واهی یا واقعی، مشمول یک پیوند خاص و ویژه قرار دهند، خود نیز نمی­توانیم برای برخی از گروه­های جمعیتی کشورهای همسایه مناسبات مشابهی را تعریف کنیم. بعلاوه با صرفنظر کردن از عوامل موهومی چون «خصوصیات نژادی»، پیوندهایی از این دست با تفاوت­هایی چند از لحاظ قدمت و یا ماهیت، در مورد نوع ارتباط ما با بسیاری از دیگر اقوام و ملل همسایه نیز صدق می­کند. بنابراین طرح یک چنین راهکارهای خاص و ویژه نیز با اما و اگرهای فراوانی توام است. اگر در یک مورد ویژگی ­هایی چون اساطیر مشترک و پیوندهای زبانی را بتوان پررنگ دانست در مورد دیگری هم برای مثال می­توان از نقاط مشترک و موثری چون باورهای شیعی نام برد و قس علیهذا.

در نقد و ارزیابی چنین رویکردهایی حال اگر ابعاد حقوقی کار را نادیده بگیریم عامل مهمی چون فقدان زمینه و انگیزه لازم در کل حوزة مورد بحث ـ جهان ایرانی یا اسلامی ـ را برای شکل­گیری یک چنین همگرایی و ائتلافی نمی­توانیم نادیده بگیریم. خرد و ناچیز بودنِ ماحصل کار در صورت تحققش در پاره­ای از موارد را نیز می­توان از دیگر دلایل اصلی این بیهودگی دانست. در ادامه نیز در توصیف دیگر کاستی­های این نگاه به ایجاد یک مرزبندی غیرضروری با دیگر ملل و اقوام منطقه می­توان اشاره کرد آن هم به قیمت نادیده گرفتن پاره­ای از دیگر رشته­ هایی خواهد بود که می­ توانند همانند همان «عناصر مشترک» در مقام تقویت گونه­هایی دیگر از همگرایی عمل کند و از همه مهم­تر روشن نبودن جهتی است که این دولت­های کوچک و بزرگ «ایرانی­ نژاد» یا «اسلامی» بنا به متغیرهای منطقه­ای و مصالح خود می­توانند در پیش روی داشته باشند.

ذکاءالملک فروغی در اشاره به یک خط مشی مطلوب در قبال کرد و کردستان از شرط عقل و کم کردن طمع صحبت کرده بود که هیچ­گاه تحقق نیافت و دکتر محمود افشار نیز در توصیف خود از حوزه­ های کردنشین ایران، در اشاره­ ای تلویحی به مسئله کردستان خودمان از اتخاذ نوعی سیاست داخلی سخن گفته بود که «… به مروز زمان ولی هر چه زودتر کردهای ایران … با سایر ایرانیان آمیخته و یکی شده، فرقی در میان نماند…» و راه آن را نیز در «… تاسیس مدارس در آن نواحی، ترویج زبان فارسی، تعلیم تاریخ ایران و تولید حسن ایرانیّت در میان اهالی…» دیده بود.

قاعدتاً «یک دولت کوچک ایرانی ­نژاد» در آن سوی مرز را نیز با خصوصیاتی متناسب و سازگار با این شرایط می­ پسندید. حال آنکه نه فقط در آن سوی چنین خبری نیست بلکه به نظر می­آید نوع نگاهی که در آن سامان در حال شکل­ گیری است مالاً هر آنچه را که در این نود سال برای «تولید حس ایرانیّت» در مناطق کردنشین خودمان سرشته ­ایم، پنبه کند. مضافاً به اینکه همین «دولت کوچک ایرانی­ نژاد» در همین حال نزار نیز در نوع نگاهش به دیگر حوزه­های کردنشین منطقه از یک بار الحاق­ گرایانه جدّی برخوردار است که به سختی آن را بتوان نادیده گرفت. چرا که نقطۀ اوج و تعالی خود را در تأسیس یک دولت- ملت واحد و فراگیر می­ بیند که قرار است تمامی این حوزه­ های متشتت و چند پارة کُرد را گرد هم آورد.[۶]

تأکید بر یک چنین نکات ناخوشایندی از آن رو لازم است که به نظر می­آید فرض و تصور وجود یک رابطة خاص و متفاوت در این حوزه از دیر باز بر مناسبات ایران و کردها سنگینی کرده و قاعدتاً بر پایه یک چنین تصویر و تصور نابجایی راه به دور نمی­توان برد.

در این زمینه ­هایی از این نوع اگر از یک بیان احساسی و نوعی همدلی گنگ و مبهم سخن در میان باشد که تاریخ و فرهنگ این سرزمین نیز دلایل و شواهد فراوانی را در تأییدش می­تواند ارائه کند، از «پارة تن» سخن گفتن هم رواست، ولی اگر از اتخاذ یک رویکردِ مشخص سیاسی نسبت به جهان پیرامون صحبت می­کنیم طرح چنین مطالبی بی­مسئولیتی است. این پارة تن نامیدن­ها بیش از آنکه مبیّن رویکردی حقیقی باشد و متضمن رعایت مسئولیت فرضِ یک چنین پیوندی، آرایه و پیرایة یک استفاده ابزاریِ متقابل بوده است و بس. گروهی در آن سوی مرز از سر استیصالِ در رویارویی با قدرت­هایی ناسازگار، در جستجوی ملجاء و پناهگاهی، هر از گاه این نغمة خوشایند را ساز کرده، ما نیز آن را به دل گرفته، و متقابلاً هر گاه منافع­مان اقتضا کرد ردیف و گوشه­ای نیز بر آن افزوده، در رقابت و رویارویی با همسایگان ناسازگار، از شورش کردهای منطقه حمایت کردیم.

امید به بهره­ برداری از شورش کردهای ترکیه در اواخر دهة ۱۳۰۰ شمسی ـ شورش احسان نوری پاشا در آرارات ـ برای گرفتن مجموع ه­ای از امتیازات مرزی از ترک­ها از جملة این وسوسه­ ها بود که به رغم ایران­خواهی آشکار کمیتة خویبون، نظر به اقتدار نظامی ترک­ها به سرعت کنار گذاشته شد. در این میان با اشغال ایران توسط متفقین در خلال جنگ دوم جهانی، در خلال ماجرای «جمهوری مهاباد» برای چند سال خود قربانی استفادة ابزاری شوروی از مسئله کرد و کردستان شدیم که طبیعتاً با رد و بدل تعارفاتی از آن دست نیز توأم نشد.

برخلاف تجربة ناموفق دورة آرارات، تلاشِ بعدی ما در این زمینه حال اگر نگوییم از لحاظ مصالح «پاره ­تن»، بلکه از نظر منافع ملی کشور جواب داد و به نتیجة مطلوب رسید: بهره ­برداری از شورش ملامصطفی بارزانی بر ضد بغداد در دهة ۱۳۵۰ که عراقی­ ها را به پذیرش توافقنامه الجزیره وادار کرد. در ادامه به مجموعه­ای از اقدامات مشابه در خلال جنگ هشت سالة ایران و عراق می­توان اشاره کرد که در مجموع با پیشامد رخدادهایی چون بمباران شیمیایی حلبچه برای خود کردها نتایج دهشت­باری به بار آورد. نتایج دهشت­بار بعدی، دست زدن به یک شورش نافرجام بر ضد صدام حسین در خلال جنگ اول خلیج فارس ـ تا جایی که می­دانیم ـ دیگر به ما ربطی نداشت، خطری بود که خود کردند و با پیش آوردن آخرین مرحله از سیاست­هایی جنایت­کارانة صدام ـ عملیات انفال و غیره ـ تا آستانة انهدام نیز پیش رفتند.

البته بر خلاف دلتنگی­هایی که هر از گاه از سوی کردها عنوان می­شود ـ ما ز یاران چشم دوستی داشتیم … ـ  در بسیاری از موارد نیز به راستی نمی­توان از «فریب» کردها یا «سوء استفادة» ایران از فرضیة خاص و ویژه بودن روابط طرفین سخن گفت، زیرا طرف مقابل نیز با از سر گذراندن انبوهی از تجارب مختلف کسی نبوده که جز محاسبات سیاسی زمانه، معیار دیگری را در پیش داشته باشد، به ویژه آن که نوع مشابهی از این سیاست­ها را هر چند در ابعادی متفاوت و احتمالاً با تعارف­های کمتر خود ترک­ها و عرب­ها نیز در رویارویی­های منطقه­ای خود دنبال کرده­ و می­کند و در مقاطعی از این یا آن گروه کرد همسایه بهره­ای برده­اند و در کنار تحولاتی از این دست که به سیاست­های منطقه­ای ایران و ترکیه و عراق و حتی سوریه مربوط می­شود، خود گروه­های کرد نیز در بازی دادن این قدرت­ها برای پیشبرد منافع خود ید طولایی داشته و دارند. تغییر پی در پی مواضع بارزانی­ها و طالبانی­ها در مناسباتشان با تهران و بغداد در خلال جنگ ایران و عراق و تحولات بعدی یا پیوندهای دائما در حال دگرگونی پ.ک.ک. در دورة اوج فعالیت­هایش، خود از یک چنین عرصة سیالی حکایت دارد. از این رو در این عرصة پر حادثه، از یک رابطة خاص و ویژه سخن گفتن، یک رکن ثابت و پایدار را جستجو کردن، جز یک تصور موهوم و ایجاد مجموعه­ای از انتظارات و مسئولیت­های بیهوده، چیز دیگری نیست.

امید به بهره­ برداری از شورش کردهای ترکیه در اواخر دهة ۱۳۰۰ شمسی ـ شورش احسان نوری پاشا در آرارات ـ برای گرفتن مجموع ه­ای از امتیازات مرزی از ترک­ها از جملة این وسوسه­ ها بود که به رغم ایران­خواهی آشکار کمیتة خویبون، نظر به اقتدار نظامی ترک­ها به سرعت کنار گذاشته شد. در این میان با اشغال ایران توسط متفقین در خلال جنگ دوم جهانی، در خلال ماجرای «جمهوری مهاباد» برای چند سال خود قربانی استفادة ابزاری شوروی از مسئله کرد و کردستان شدیم که طبیعتاً با رد و بدل تعارفاتی از آن دست نیز توأم نشد.

علاوه بر این از عرصه­ای سخن در میان است که عجالتاً جز در یک مورد، هیچ رنگ ثابت و پایداری ندارد: رنگ سفید سال­های نخست دهة ۱۳۰۰ که بیش از صد سال تسمه از گروة این مملکت کشید تبدیل به موجود کم و بیش بی­رنگی شده است؛ رنگ آبی با تمام معایب و محاسنش جای به قدرتی دیگر سپرده با معایب و محاسنی متفاوت؛ رنگ زرد در حال تجربة یک دگرگونی اساسی و غیر قابل پیش­بینی است؛ رنگ سبز مورد بحث نیز به رغم سعی و تلاش­هایی چند هیچ­گاه به یک پدیدة منسجم و نیرومند تبدیل نشد. رنگ یا رنگ­هایی دیگری نیز در شرق در حال برآمدن هستند که به نظر می­آید در مورد تأثیر درازمدت آنها بر سرنوشت کشورمان هیچ تصور روشنی در ذهن نداریم. آنچه در این میان هنوز به قدرت خود باقی است رنگ سیاه و جهل و استبداد است که در بسیاری از این سال­ها در اثر تلاءلؤ دیگر رنگ­ها، مغفول و نادیده ماند و زمینه­ساز کارآیی و تأثیر رنگ­هایی از آن دست.

در این حوزه نیز همانند بسیاری از دیگر حوزه­های جهان معاصر، یک راه آسان، یک راه «ایرانی»، یک راه «اسلامی» یا به قول اهل تردید یک راه «ایرانی ـ اسلامی» خاص و ویژه وجود ندارد؛ باید به همان قواعد کسالت­بار، خسته کننده، پیش پا افتاده و متعارف دیپلماسی ساخت؛ تحولات قابل­ پیش­بینی را شناسایی کرده، برای با آنها خط مشی­هایی را طرح کرد و برای اتخاذ مجموعه­ای از سیاست­های جدید و متفاوت در صورت پیشامد حوادث غیرقابل پیش بینی آمادگی لازم را داشت و آنگاه در عرصه­ ای شفاف و عاری از هر تعارف و مجامله­ای به پیگیری منافع ملی کشور فکر کرد. احتمالاً در یک چنین چارچوبی بهتر می­توانیم از عهدة مسئولیت­های ملی و منطقه­ای خویش برآییم تا طرح آراء نسنجیده و فاقد هر گونه پشتوانة عملی. ولی از آنجایی که طرح و تنظیم یک چنین چارچوبی ـ به دست آوردن تصویری جامع از کل موضوع، شناسایی عوامل داخلی و خارجی ذی­مدخل در این حوزه، برآورد تبعات احتمالی آن بر تحولات حوزه­های غربی کشور (آن هم نه فقط حوزه­های کرد نشین) و از همه مهم­تر استخراج مجموعه­ای از سیاست­های راهبردی از این داده­ها و دانسته­ها و پیروی از آنها در یک سطح کلان ـ دشوارتر از حد و توان ماست، و عجالتاً تا اطلاع ثانوی به همان تصورات رایج از وجود چارچوب­های خاص و ویژه و خوش­خیالی­های حاصل از آن، اکتفا خواهد شد.

 

کاوه بیات، فصلنامه گفنگو، پاییز ۱۳۹۰

 
 خشیدن تپه های آرارات به ترکیه 
رضا شاه در اولین سفر خارجی خود که در سال 1313 به ترکیه انجام شد، چنان مجذوب ترقی به اصطلاح غربی آتاتورک شد که پس از بازگشت از سفر، در جهت ایجاد مودت بیشتر و پاک کردن حافظه جنگ‌های مداوم ایران و عثمانی، قسمت‌های مهمی از خاک ایران در مرز با ترکیه را به ترک‌ها بخشید. 

در واقع مذاکرات تعیین دقیق خطوط مرزی ایران و ترکیه به تفصیل و دو جانبه از اواسط دهه 1300 آغاز شده بود. روی هم رفته مرزهای دو کشور از زمان عهدنامه ارزروم در سال 1847 م (1226 ش) با نظارت روسیه و بریتانیا، خطوط انفصال عثمانی‌ها و قاجارها را معین کرده بود. پس از جنگ جهانی اول و تأکید بر مرزهای خاکی به عنوان یکی از خصوصیات تعریف کننده ملل در نظام جهانی، مسأله نقشه‌برداری به شیوه جدید و دقیق مرزها برای هر دو کشور اهمیت تازه‌ای یافت. 
آرزوهای ملی کردها، نگرانی مشترک دیگر ترکیه و ایران بود و هر دو را ترغیب می‌کرد تا بر حاکمیت ملی خویش در مناطق مورد منازعه کردنشین تأکید ورزند. لذا مذاکرات دو کشور از سال 1305 آغاز شد. (کرونین، 160) 
پیگیری موضوع مرزها پس از سفر رضا شاه به ترکیه از زبان سرشکر ارفع که از همراهان رضا شاه در ترکیه و نماینده یران در هیئت تحدید مرزهای دو کشور بوده است، می‌تواند گویای عمق نادانی‌ها و وابستگی رضاشاه به بیگانگان باشد. 

ارفع می‌گوید: 
«من در هیأت تحدید حدود مرزها به همراه محمدعلی فروغی از ایران با رشدی آراس در ترکیه، حضور داشتیم. یک روز که با سرهنگ ترک (آراس) بر سر مرزها بحث داشتیم، آراس به من گفت: «ما ترک‌ها به نظر اعلیحضرت شاهنشاه ایران اطمینان و اعتقاد کامل داریم. سرهنگ ارفع پرونده‌ها و نقشه‌ها را به حضور ایشان ببرد و هر چه فرمودند، ما قبول داریم.» 
من به کاخ رفتم و رضا شاه پس از دیدن نقشه‌ها فرمودند: «موضوع چیست؟» 
من شروع کردم به توضیح در مورد اهمیت فلان تپه و فلان مکان و .. اما متوجه شدم که شاه توجه چندانی به حرف‌های من ندارد. 
پس از چند دقیقه‌ای سکوت فرمودند: «معلوم است که منظور مرا نفهمیدی ... بگو ببینم این تپه این جا از آن تپه که می‌گویی بلندتر نیست؟» 
عرض کردم: «بلی قربان»، 
فرمودند: «منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور ما این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چند صد سال وجود دارد و همیشه به زیان ما و سود دشمنان بوده است ، از میان برود. مهم دوستی ماست نه این تپه و آن تپه (!!!)» و به این ترتیب ارتفاعات آرارات به ترکیه بخشیده شد. (مکی، ص 153) 
 
  Bugün 22 ziyaretçi (43 klik) kişi burdaydı!  
 
Bu web sitesi ücretsiz olarak Bedava-Sitem.com ile oluşturulmuştur. Siz de kendi web sitenizi kurmak ister misiniz?
Ücretsiz kaydol