maku-ararat
  zardosht
 

 

آیا ایرانیان آتش می پرستیدند؟
آتش پرستی تهمتی است ناروا که از سوی بسیاری از تازیان و بدخواهان بی اطلاع در میان نهاده شده است. برای دانستن حقیقت و روشن شدن موضوع از یک سنجش کمک می گیرم که نخست نیاز به اندکی توضیحات درباره ی دین زرتشت و آشکار شدن گوشه های نهانی از دین اسلام دارد.
ایرانیان از دیرباز بسیار طبیعت گرا بودند و عناصر نخستین حیات را گرامی می داشتند به گونه ای که نخستین آیین شناخته شده در میان آریاییان ایرانی مکتب گرامی داشتن درخت بوده است.(مثلا ایرانیان گذاشتن ریش را گرامی می داشتند چون در طبیعت همیشه جنس نر از ماده زیباتر بوده و ایرانیان هم بر این اساس داشتن ریش را نعمت خداوند برای زیبایی بیشتر مردان از زنان می دانستند جالب این جاست که زنان ایرانی هیچ گاه آرایش نمی کردند که پس از تازش تازیان این سنت کاملا بر عکس شد) بسیاری از مورخان مانند هرودوت٬ کتزیاس٬ گزنفون و ... به این نکته اشاره کرده اند و در تاریخ ها نوشته اند که ایرانیان به فرزندان خود می آموختند که بر روی زمین آب دهان نریزند٬ آب ها را آلوده نکنند و به گیاهان و آتش احترام بگزارند.
این گرامی داشت عناصر طبیعت به ویژه زیباترین آن ها یعنی آتش پس از روی آوردن ایرانیان به دین زرتشت نیز در میان آن ها باقی ماند زیرا که آتش در این دین نماد و مظهر زیبایی و قدرت خداوند و پرواز دهنده ی کار های نیک به سوی پروردگار به شمار می آمد...
از این رو ایرانیان در آتشکده ها و مهراب ها در برابر آتش و شراره های زیبای آن به نیایش می پرداختند.
هنوز آتش پارسی نمرده است(احمد غزالی)
سده هایی بسیار است٬ بلکه چندین هزاره از اندیشه ی زرتشت می گذرد که روشنایی و نور و آتش نماد خداوند٬ نماد و نشانه ی دانش و شناخت خداوند و راهی به سوی عرفان و پاکی معرفی می شود. ما را کاری با آن نیست که در دوران ساسانیان٬ گروهی از مغان/موبدان٬ همان کرپن ها یا کاهنانی که زرتشت سخت با آنان مخالف بود و آنان را فریب کار و آموزگاران دروغین نامیده و مردم را از آموزه های ریا کارانه شان پرهیز می داد ـ گونه ای رفتار کردند و تعلیم دادند و با آتش عمل کردند٬ که کراهت آن آموزه ها تا امروز نیز گریبانگیر ایرانیان است٬ چون بسیاری در ادوار تاریخی بوده که آموزگاران هر دینی ـ پس از درگذشت دین آور٬ برای سودجویی یا قدرت٬ تعالیم پیامبران را تحریف کرده اند.(مانند قرون وسطی که دانشمندان در آن به بدبختی زندگی می کردند) اما در ایران نور و آتش از زبان پیامبر٬ رمز و کنایه از دانش خداوند٬ مانثر یا خرد درست معرفت یزدانی و پاکیزگی اخلاقی است.


زرتشت می گوید:

با توسل و نماز به آتش تو٬ می کوشم تا هنگامی که به اشا(شناخت خداوند٬نظم درست) دست یابم.۱
اینک کلام زرتشت را از خود وی در گاثا ها بشنویم:
و تو را پاک شناختم ای مزدااهورا ـ آنگاه که بهمن به سوی من آمد و از من پرسید: که هستی و از کدام هستی؟ با کدام نشان در روز های پرسش زندگی٬ خویشتن خویش را خواهی شناسانیدن؟آنگاه به او گفتم: نخست منم زرتشت٬ هرچند که بتوانم٬ به درستی دشمن دروغ پرست (بی نظمی٬ بیداد) و پناه نیرومند پیروان اشا (نظم و قانون مندی و داد) خواهم بود٬ تا آنکه در آینده٬ کشور آرزو شده (شهریور٬ مدینه ی فاضله) را برپا کنم٬ تا هنگامی که ای مزدا میستایم و می سرایم.و تو را پاک شناختم ای مزدا-اهورا٬ آنگاه که بهمن به سوی من آمد در پرسش: از چه خواهی که خود را باز شناسی؟ (در پاسخ گفتم) : با آن دهش نماز نزد آتش تو٬ تا هنگامی که بتوانم به راستی (اشه) خواهم اندیشیدن.
این آتشی که زرتشت به آن اشاره می کند٬ کنایه از جمال سرمدی است. ذات حق تعالی و معرفت محض است که زرتشت بیان می دارد : در نظر اصحاب جمال٬ حقیقت نهایی چیزی جز جمال سرمدی نیست. جمال سرمدی به اقتضای ذات خود در پی آن است که روی خود را در آینه ی جهان بنگرد. از این رو جهان٬ نگار یا عکس جمال سرمدی است. به این ترتیب اصحاب نحله ی جمال از مفهوم نوافلاتونی آفرینش٬ که جهان را نشئه ی فیاضیت الاهی می شمرد٬ دور شدند و اعتقاد کردند که٬ تجلی زیبایی٬ علت خلقت است و عشق نخستین مخلوق است و عشق است که جمال سرمدی را تحقق می بخشد. صوفیان ایرانی به اقتضای اصل زرتشتی (بنیاد های حکمت خسروانی) خود این عشق جهانگیر را آتش مقدس نامیدند (و جایگاه آن در دل های پاک٬ آتشکده ی دل) که جز خدا همه چیز را می سوزاند.۲
بازتاب این اندیشه را می توان در ادبیات ایرانی پس از اسلام نیز به فراوانی یافت مانند. مولوی نیز در آغاز مثنوی همین بیان را مطرح کرده:
بشنو از نی چون حکایت می کند *** از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند *** در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه *** از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
آتش است این بانگ نای و نیست باد *** هرکه این آتش ندارد نیست باد
نیز اشاره به سماع و ترنم های ایرانی و غزل های پهلوی و تو حید از درخت شنیدن:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی *** می خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسا نموده گل *** تا از درخت نکته ی توحید بشنوی
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی *** تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی
یا در این بیت دیگر:
به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی *** کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود
هنگامی که زرتشت رسالت خود را بیان می کند در این ابلاغ به رمز مجمر آتشی را که آورده عرضه می کند :
یکی مجمر آتش بیاورد باز *** بگفت از بهشت آوریدم فراز
جهان آفرین گفت بپذیر این *** نگه کن بدین آسمان و زمین
که بی آب و خاکش بر آورده ام *** نگه کن بدو تاش چون کرده ام
نگر تا تواند چنین کرد کس *** مگر من که هستم جهاندار و بس...
پدید آمد آن فره ی ایزدی *** برفت از دل بدسگالان بدی
پر از نور ایزد ببد دخمه ها *** وز آلودگی پاک شد تخمه ها
و چون مدتی از این رسالت می گذرد:
چو چند گاهی بر آمد بر این *** درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسب تا پیش کاخ *** درختی گشن بیخ و بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد *** کسی کو چنان بر خورد کی مرد...
خجسته پی و نام او زردهشت *** که آهرمن بد کنش را بکشت
پدید آمد آن فره ی ایزدی *** برفت از دل بد سگالان بدی
این قرینه ی درخت و آتش که نماد فروزان شدن دل و افزونی دانش و معرفت الاهی است در قرآن نیز آمده که الّذی جعل لکم من الشّجرة الاخضر ناراً : همان که از برای شما از درخت سبز آتشی پدید آورد که از آن می افروزید۳
پس این معنی به روشنی مفهوم می شود که در حکمت ایران باستان٬ و آنچه که زرتشت از نماد نور و آتش مطرح کرده بسیار مفهوم عالی و حکیمانه ای داشت و آن چه که زرتشت در نظر داشت٬ این عنصر پاک مقدس شمرده می شد و به عنوان نماد و نشانواره و قبله افروخته شده و هنگام افروختن و رؤیت٬ به عنوان تعظیم و تکریم ذات خداوندی٬ ادعیه ای تلاوت می شد و حرمت آن واجب بود٬ چنانکه هنوز پس از هزاران سال٬ ایرانیان هنگام افروختن آتش و روشن کردن چراغ٬ با احترام دعاهایی زمزمه می کنند یا در هنگام های متبرک و یادبودهای مقدس٬ و در سقاخانه ها و هنگام سوگ و عزا و جشن و شادی٬ آتش و چراغ روشن می کنند.
سهروردی در حکمة الاشراق می گوید:اگر در جهان هستی٬ چیزی باشد که نیازی به تعریف و شرح آن نباشد باید خود ظاهر و بالذّات باشد که نیازی به تعریف و شرح آن نباشد. به ناچار باید خود ظاهر و بالذّات باشد و در عالم وجود چیزی اظهر و روشن تر از نور نیست. پس بنابراین چیزی از نور بی نیاز تر از تعریف نیست. و چون آتش برادر نفس و جانشین انوار و روشنایی ها و تابش هاست٬ دانشمندان و حکمای پارس٬ از زمان کهن٬ قبله قرار دادند آن را برای مردم که متوجه بدان باشند در هنگام های نماز و عبادات؛ و برای آن انوار معظمه٬ خانه ها و آتشکده ها بنا کنند. و هوشنگ نخستین کسی بود که آتشکده برپا کرد و پس از او جمشید و بعد فریدون و بعد کیخسرو و دیگر ملوک دانشمند. و زرتشت فریضه کرد این سنت را.
اکنون کمی به دین اسلام بپردازیم که در میان ما بسیار شناخته شده است ولی هنوز ابعادی تاریک و نهان به جا مانده که برای سنجشی میان این دو فرهنگ یا دین باید به آن ها پرداخت.


همانگونه که بر همه ی ما روشن است نام خدای مسلمانان الله است
نام بسیاری از تازیان پیش از مسلمان شدن نیز عبدالله... بوده است زیرا اللّة نیز بتی بود که در میان دیگر بت های اعراب در بت خانه ی کعبه نگه داری می شد. اعراب جاهلی هر سال همان آداب و رسومی را انجام می دادند که امروزه مسلمانان نیز عینن همان ها را انجام می دهند مسلمانان امروز همانگونه به دور کعبه می گردند٬ میان صفا و مروه می دوند٬ به اهریمن سنگ می پرانند و در یک روز بیش از ۲۰۰۰۰۰۰ گوسفند را برای مراسم قربانی می کشند و به چاله ها می ریزند (در حالی که شاید بتوان با گوشت آن ها یا هزینه ی این کار جان بسیاری از مسلمانان آفزیقایی را از مرگ نجات داد) بله مسلمانان نمازشان را به سوی بت خانه ی اعراب جاهلی می خوانند و بر روی گل خشک شده در برابر خانه ای از سنگ سجده و تعظیم می کنند...
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیا یید بیایید
معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار در وادی سرگشته شما در چه هوایید...
آن ها که به سر در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
که ای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند

حال با مقایسه و سنجشی ساده ابعاد حقیقت بر ما روشن خواهد شد. همه می دانیم مسلمانان بت پرست یا سنگ پرست نیستند٬ اگرچه نام خدایشان نام بتی است٬ بر گل سجده می کنند٬ به سوی خانه ای از سنگ نماز می خوانند٬ برای
خشنودی خدایشان قربانی می کنند و به چاله می ریزند...

حال چگونه می توان مسلمانان را مشرک و سنگ پرست ندانست و اسلام را دین توحیدی شناخت ولی ایرانیان زرتشتی را آتش پرست و مشرک دانست؟
پاسخ این پرسش را به خرد و منطق سلیم شما واگزار می کنم.
۱ـ یسنا٬ هات ۴۳ ٬ بند ۹ـ۷

۲ـ سیر فلسفه در ایران٬محمد اقبال لاهوری٬ص۸۶

۳ـ سوره ی ۳۶ ٬آیه ی ۸۰ قرآن

و در پایان هم باید بگویم که توهین به دیگر مکاتب سرمشق هیچ مکتبی نیست.

برگرفته از:

پایگاه دانشجو

 

 
ghadesiyehنسبت های سه گانه ی ایران با اسلام

سه امکان بیشتر وجود ندارد؛ یا مکتب ایران رابطه ای سلبی با مکتب اسلام دارد، که همان تقابل کهن دین زرتشت با ادیان ابراهیمی از جمله اسلام شیعی است و نام درست آن «مکتب ایرانشهری» و یا «مکتب مزدیسنا» است؛ یا ایران با اسلام رابطه ای پایاپای و مکمل دارد، که همان مکتب «اسلام ایرانی» و یا «اسلام آریایی» است که ایدولوژی رسمی حکومت پهلوی بود که از سوی کسانی چون هانری کربن و سید حسین نصر و داریوش شایگان و رضا داوری اردکانی پی ریزی شد؛

و یا رابطه ی ایران با اسلام رابطه ی غالب با مغلوب است که همان سنت مسلط 1400 سال پیش است که فرای نمایندگان بزرگ سُنی اش چون غزالی و طبری که همه ی نمودهای فرهنگ ایرانشهری از دین بهی تا نوروز و چهار شنبه سوری را کفر می شمردند، از دوره ی صفوی با کنار زدن اسلام سُنی به دست قزلباشان و شیعه سازی اجباری بخش بزرگ و غیره شیعه ی ایران، رنگ و رویی شیعی نیز به خود گرفت و نام آن را می توان با توجه به جدید ترین بیان اش در عصر نوین، «مکتب خمینی» نهاد، اگر چه کسانی چون آیت الله مطهری، دکتر علی شریعتی و یا جلال آل احمد نیز تئوری پردازی های مهمی در این زمینه انجام دادند.

بنابراین در هر سه حالت، به واسطه ی نسبت اسلام با ایرانزمین، می توان از «مکتب ایران» نام برد، اگر چه در حالت اول ایران بدون اسلام نمود می یابد و رابطه یک رابطه ی سلبی است، در حالت دوم ما با یک رابطه ی ایجابی دو سویه روبروییم و ایران با اسلام، فارغ از درستی یا نادرستی این نظریه، قابل جمع توصیف می شود و در حالت سوم، یعنی در حالت غالب - مغلوب، ایران تبدیل می شود به سکوی پرشی برای اسلام و در این خوانش، ماهیت ایران چیزی جز «انفعال محض» و پذیرش عنصر اسلام نیست؛ بطوری که تنها نقشی که ایرانزمین در این مکتب بازی می کند، سرویس دهی به اسلام است و بس. بیهوده نیست که آیت الله بلندمرتبه ای چون آیت الله علم الهدی در حمله به مشائی با صمیمیتی مثال زدنی اعلام می کند که "ایران بدون اسلام یک خاک بی ارزش است"!

کسانی چون بابک و مازیار مکتب نخست را نمایندگی می کردند که دانایانی چون دقیقی و فردوسی و خیام و ابن مقفع و نیز حافظ در دوره ی آخر زندگی اش، بخش فرهنگی این پیکار را، که ذیل مفهوم گمراه کننده ی «شعوبیه» معروف است پیش می بردند؛ دودمان پهلوی، که در عمل و نظر، در عصر نوین یگانه عنصری بود که می توان نام آن را «ملی – مذهبی» نامید، اگر منظورمان از مذهب فقط شیعه ی داوازده امامی باشد، مکتب دوم را نمایندگی می کرد و اصطلاح «اسلام آریایی» که همانطور که گفتیم هانری کربن با اتکا به کوشش های معنوی شیخ اشراق جعل کرد مترتب بر همین مفهوم بود.

اما مکتب سوم که در تاریخ نوین ما از سوی کسانی چون شیخ فضل الله نوری و سپس آیت الله خمینی نمایندگی شد و در انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، ریشه در همان سنت کهن حجاز دارد که حتا در عصر خود پیامبر اسلام و پیش از اتمام وحی و نزول کامل قران نیز آن را می بینیم، یعنی آنجایی که محمد بن عبدالله در سوره ی «الرّوم» شکست ایرانیان و پیروزی رومیان مسیحی را نوید می دهد.

ما می دانیم که خدیجه، همسر پیامبر اسلام، نه تنها یک تاجر بسیار ثروتمند، بلکه یک مسیحی با نفوذ در حجاز به شمار می رفت و چون همه ی مسیحیان آن زمان که در هر کجا بودند ستون پنجم روم به شمار می رفتند، جزو لابی روم بود. همانطور که بسیاری از ایرانیان مسیحی شده نیز اینچنین بودند و ماجرای «کودتای مسیحی شیرویه» که یگانه پادشاه مسیحی ایران پس از جدا شدن بخش مسیحی ارمنستان بود و کشتار کم و بیش همه ی شاهزادگان زرتشتی را موجب شد، مشهور اهل فن هست.

شادی پیامبر اسلام از شکست ایرانیان

پس از اینکه دولت روم در نزدیکی های دمشق از سپاه ایرانشهر شکست می خورد، الله، خدای نوین ابراهیمی، که فرزند ملکوتی یهوه به شمار می رود، به پیامبر نوین اش محمد بن عبدالله چنین وحی می کند:

" الـم . غُلِبَتِ الرُّومُ . فِي أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ . بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَآءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ" (الروم‏:1‏ ـ‏5).‏

" رومیان در نزدیک ترین زمین شکست خوردند، اما ایشان چند سال پس از شکست شان پیروز خواهند شد. فرمان از پیش و پس خدای راست و در آن روز گروندگان از یاری خداوند شاد خواهند شد. خداوند هر که را بخواهد یاری دهد زیرا او توانا و مهربان است. این نوید خداست و او از نویدی که داده است سر باز نزند، اما بیشتر مردمان نمی دانند." (نولدکه، تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان، ترجمه زریاب خوئی، تهران، 1378، ص. 318)

آنگونه که طبری گزارش می دهد منظور از «نزدیک ترین زمین» همان ناحیه ی «اذرعات» در جنوب دمشق و دریاچه ی جلیله است که در آنجا رومیان از سپاه ایرانشهر شکست سختی می خورند. طبری می نویسد:

" چون این سخن [یعنی شکست رومیان] در مکه به پیغمبر و یاران او پیش از هجرت رسید بر ایشان گران آمد زیرا پیغمبر نمی خواست که مجوسان بی کتاب [منظور زرتشتیان است با کتاب مقدس چند هزار ساله شان به نام اوستا!] بر رومیان اهل کتاب [یعنی مسیحیان هم کیش خدیجه] پیروز شوند.

کفار مکه شادمان شدند [یعنی جناح ابوسفیان که در برابر جناج خدیجه به شمول نومسلمانان و مسیحیان و یهودیان ِ هوادار روم قرار داشتند و بدین ترتیب لابی ایرانیان به شمار می رفتند] و زبان به طعن گشودند و پیش یاران پیامبر رفتند و گفتند: «شما و ترسایان اهل کتاب هستید و ما امّی هستیم و کتاب نداریم. برادران ایرانی ما بر براداران اهل کتاب شما پیروز شدند و اگر شما با ما بجنگید ما نیز بر شما پیروز خواهیم شد»" (همان، ص.319)؛

می بینیم که نومسلمانان تحت حمایت مالی و سیاسی خدیجه ی مسیحی صریحا برادران روم مسیحی، یعنی بزرگ ترین دشمن ایرانشهر قلمداد می شوند و البته روشن است که موضوع امّی بودن و اشاره به پیروزی بی کتابان، یعنی ایرانیان، بر اهل کتاب، یعنی مسیحیان رومی، افزوده های ذهنی خود طبری است که به عنوان یک مسلمان ایرانی تبار با پیشینه ی تمدنی زرتشتی می کوشد تا تقابل میان ایران از یک سو، و مسیحیت و اسلام را از سوی دیگر پر رنگ تر کند و هر چه بیشتر گذشته ی غیر اسلامی و زرتشتی نیاکان خود را انکار کند.

100 شتر جوان، سطح شرط بندی ابوبکر بر سر شکست ایران

جالب توجه اما جبهه گیری شدیدا ضد ایرانشهری جناح محمد است که خود را کاملا در مقابل سرزمین زرتشت و در سوی مسیحیت و یهودیت قرار می دهد. این جبهه گیری به قدری شدید و جدی است که محمد حتا ابوبکر را برمی انگیزاند تا بر روی باخت آینده ی ایرانیان در برابر رومیان یک شرط بندی بزرگ کند. طبری در باره ی این رویداد مهم تاریخ که در حاشیه ی جنگ های ایرانیان و رومیان رخ می دهد و نشان دهنده ی آماده شدن سپاه اسلام برای همکاری با مسیحیت جهت سرنگون کردن ایرانیان زرتشتی است، می گوید:

"پس خداوند آیات «الم غلبت الروم» را تا «و هم عن الاخره هم غافلون» بفرستاد. آنگاه ابوبکر صدیق پیش کافران رفت و گفت: «شما از اینکه برداران شما بر برادران ما پیروز شدند شادمانید؟ شادمان مباشید خداوند شما را شادمان مکناد! به خدا که رومیان بر ایرانیان پیروز خواهند شد زیرا پیغمبر ما، ما را از آن خبر داد.»" (همانجا)

طرفی که با ابوبکر شرط می بندند فردی به نام اُبَی است؛ او رو به ابوبکر می گوید:

"من با تو پیمان بندم اگر رومیان تا سه سال بر ایرانیان غالب آمدند تو ده شتر جوان به من بده و اگر ایرانیان بر رومیان پیروز شدند من ده شتر جوان به تو بدهم." پس ابوبکر پیش پیغمبر رفت و این سخن با او بگفت. پیغمبر فرمود: «من چنین نگفتم، بِضع از سه تا نُه باشد؛ بر شرط بیفزای و زمان پیمان دراز تر کن.»؛ ابوبکر بیرون شد و پیش اُبی رفت. اُبی گفت: «شاید پشیمان شده باشی؟»؛ ابوبکر گفت: «نه، من بر شرط می افزایم و زمان را درازتر می کنم؛ شرط بر صد شتر جوان باشد تا 9 سال»؛ اُبی گفت چنین کنم؛" (همان، ص.320)

شادی پیامبر اسلام از مرگ خسرو پرویز

سپس داستان جنگ های ایرانشهر و روم دنبال می شود و پس از اشاره به همدستی شهربراز سردار ایرانی با هراکلس امپراتور روم که زمینه ای می شود برای پیروزی موقتی روم، طبری خشنودی وصف ناپذیر محمد بن عبدالله از شکست زرتشتیان ایرانزمین را چنین گزارش می دهد:

" پس از آن خداوند خسرو را هلاک کرد و خبر ِ آن، روز ِ «حُدَیبیه» به پیغمبر رسید و او و یاران اش شاد گشتند"! (همان، ص.324)

به عبارت دیگر، هدف محمد و جناح یهودی -  مسیحی – اسلامی ِ ساکن در حجاز که خدیجه آن را نمایندگی می کرد، شکست ایرانزمین بوده است و حتا خدای جدید ابراهیمی، یعنی خدای اسلام نیز به کمک خدای مسیحیت می آید و برای شکست خدای ایران، یعنی اهورامزدا، آیه صادر می کند و نوید پیروزی سپاه ابراهیم بر سپاه زرتشت را می دهد. پس می بینیم که موضوع تازش به سرزمین ایران، موضوعی کاملا ریشه دار در تمدن ابراهیمی است و اسلام صرفا بخشی از این تازش را نمایندگی می کند و نه همه ی آن را.

اگر چه موضوع ِ مهمتر ِ دیگر، اشراف و آگاهی یافتن بر این حقیقت تاریخی است که فتح ایرانزمین توسط سپاه اسلام، صرفا یک پیروزی نظامی – سیاسی بسیار خشن و خون آلود بوده است و نه یک پیروزی ایدولوژیک در راستای پیروزی حق بر باطل، و یا آنگونه که تاریخ نگاران نومسلمان سعی در اثبات اش داشته اند، درخواست ایرانیان از مسلمانان برای فتح شدن و مورد تجاوز و غارت قرار گرفتن!

چرا که شکی نیست که شرط بندی نخستین خلیفه ی اسلام، یعنی ابوبکر، بر روی شکست ایرانزمین، برای دست یافتن به امری معنوی صورت نگرفته است، البته اگر صد عدد شتر جوان را برای مسلمانان حجاز امری معنوی به شمار نیاوریم!

عناد ابراهیمی و شادی مجدد پیامبر اسلام از شکست ایرانیان

البته خوشنودی پیامبر اسلام از شکست سپاه زرتشت و کوروش به همین یک نمونه محدود نمی گرددد و در رویدادهای دیگر هم نمایان می شود؛ پس از آنکه جنگی میان ایرانشهر و قبیله های تحت نفوذ لخمی ها، که تا پیش از آن زیر چتر تیسفون بودند درمی گیرد، سپاهی که تیسفون برای انجام این کار فرستاده بود و در آن فیل های ارتش ایرانشهر نیز شرکت داشتند، با رشادتی که قبیله ی عرب نشان می دهد و همزمان، به علت اشتباه تاکتیکی ای که طرف ایرانی به علت گوش دادن به مشاور عرب خود انجام می دهد و با قطع کردن جریان ِ آب ِ دشمن ِ نه چندان قوی، آنان را در جنگیدن جری تر می کند، شکست می خورد. طبری در این باره که یک جنگ کوچک منطقه ای و خارج از مرزهای رسمی ایرانشهر بوده است می نویسد:

"آنچه میان قبیله ی ربیعه و سپاهی که خسرو پرویز به جنگ ایشان فرستاده بود در «ذوقار» [در نزدیکی کوفه] روی داد. گویند چون پیغمبر خبر شکست سپاه خسرو را از قبیله ی ربیعه شنید، گفت: «این نخستین روزی است که عرب داد ِ خود را از ایرانیان گرفت و عرب به سبب من به این پیروزی رسید.»" (نولدکه، ص.331)

هر چند که این پیکار کوچک که بخشی از سپاه ایرانی را نیز خود اعراب ِ زیر فرمان ایرانیان تشکیل می دادند ربطی به سپاه اسلام و جنگ میان جهان زرتشتی و جهان تازه مسلمان نداشت و محمد زیرکانه این پیروزی را که خود در آن دخیل نبوده است به اسلام ربط می دهد، اما آنچه که از روزن تاریخی دارای اهمیت است، عناد و دشمنی بنیادینی است که پیامبر اسلام به عنوان یک عرب گرای دو آتشه با سرزمین زرتشت و کوروش دارد و البته در این «عناد ابراهیمی» با ایرانشهر اسلام به هیچ وجه تنها نیست، چرا که همانگونه که گفتیم مسیحیت و یهودیت نیز کاملا در کنار اسلام قرار دارند.

کودتای مسیحی شیرویه، شرط کافی برای سقوط تیسفون

گواه این عناد ابراهیمی نیز روشن، و کاملا دم دست است: نه تنها کودتای مسیحی شیرویه، فرزند مریم، پیش شرط کافی ِ شکست ایرانشهر را پدید آورد، بلکه حتا در سپاه اعراب تازه مسلمان نیز بیش از ده هزار کشیش مسیحی شمشیر می زدند و کین رومیان مسیحی را از ایرانیان زرتشتی می ستاندند. تئودور نولدکه، تاریخ نگار آلمانی تبار که به صراحت خود را هوادار عرب های مسیحی - مسلمان به انضمام رومیان مسیحی از یک سو و از سوی دیگر، دشمن زرتشتیان معرفی می کند، به نقش این دسیسه ی مسیحی در دودمان ساسانی و صاف کردن جاده برای سپاه اسلام آگاه است و در مورد کودتای شیرویه ی مسیحی می نویسد:

" درباره ی این انقلاب [منظور کودتا است!] که مایه ی سقوط خسرو شد و آغاز پایان سلسله ی ساسانی و شاهنشاهی ایران است، پیش از همه خبری از قیصر روم هراکلیوس در دست است؛" (همان، ص.379)

و سپس از یک کشیش با نفوذ نسطوری یاد می کند که نقشی کلیدی در قتل عام موبدان و کشتن آن دسته از شاهزادگان ایرانشهری بازی می کند که حاضر به خروج از دین خود و مسیحی شدن، و تبدیل ما بقی ایرانشهر به یک ارمنستان دوم نبوده اند:

"شمطای نسطوری پسر یزدین را رهبر و گرداننده ی همه ی این واقعه می دانند" (همان)

و سپس از کینه ی مسیحیان نسبت به زرتشتیان به علت پیروزی های سپاه ایرانشهر در برابر سپاه روم در سوریه و سپس خشنودی شان از قتل عام موبدان و برامدن نخستین پادشاه مسیحی و زرتشتی کش دودمان ساسانی سخن می گوید:

" بردن صلیب مقدس بایستی همه ی مسیحیان آن زمان را خشمگین کرده باشد. [این سخن نولدکه کاملا بی بنیاد و یک مانور روانی است تا خواننده اثر مغرضانه اش ایرانیان را گناه کار بداند؛ چرا که نفرت مسیحیان از جهان زرتشتی و کوشش برای مسیحی کردن ایرانزمین، که در بخشی از ارمنستان نیز موفق شدند و زرتشتی کشی های فراوانی در آنجا کردند، از همان آغاز ظهور مسیحیت بروز کرد و ربطی به شکست های روم در برابر ایرانشهر و انتقال صلیب به تیسفون نداشت؛ حقیقت روشن است: دشمنی با سرزمین زرتشت به همان اندازه ذاتی مسیحیت است که ذاتی فرزند معنوی اش اسلام.]" (همان، ص.380)

نودلکه سپس درباره ی صلیب مقدس و کینه ای که در آن نسبت به سرزمین زرتشت و کوروش تعبیه شده است چنین می گوید:

"این کینه ی مسیحیان به خصوص در کارنامه ی آناستازیوس (کارنامه ی قدیسان 22 ژانویه) به شدت ظاهر می شود. اما این کینه کمتر از آن خشنودی نبود که بعدها توماس نسطوری سریانی و موسی کَلَنکَتَتوس ِ یعقوبی به جهت جلوس شیرویه ِ پدر کش اظهار کرده بودند" (همان)

می بینیم که نولدکه، که به گونه ای اعجاب آور در جای جای اثر اش دودمان های شکوهمند ساسانی و هخامنشی را با قاجاریه هم ارز و هم گوهر می نمایاند (!)، نه تنها کودتای رذیلانه ی شیرویه را یک انقلاب می نامد، بلکه با شور و شوقی وصف ناشدنی نیز صفت پدر کشی را به شیرویه ی مسیحی می بخشد! چه بسا در چشم این مسیحی قرن بیستمی، که هزار و چهار صد سال پس از به قتل رسانده شدن خسرو توسط فرزند مسیحی اش هنوز نیز از وقوع این بی شرمی سر از پا نمی شناسد، هیچ چیز برای یک پادشاه مسیحی و متعهد به صلیب مقدس برازنده تر از کشتن پدر زرتشتی خود نباشد!

خشنودی طبری از شکست نیکان زرتشتی اش

ولی در این نفرت ناب نسبت به مکتب مزدیسنا، نولدکه ی مسیحی به هیچ وجه تنها نیست، چرا که طبری نیز، که هیچ حسی جز کینه ی یک «تواب تمدنی» نسبت به سرزمین و دین نیاکان خود ندارد، به هیچ وجه شادی خود را از شکست ایرانیان پنهان نمی کند و هزار سال پیبش از نولدکه با صمیمیت خاص یک تواب تمدنی، یعنی یک متنفر از نیاکان غیر مسلمان خود، چنین می گوید:

" ذکر حوادثی که در زمان خسرو پرویز اتفاق افتاد و نشانه ای بود از خواست خداوند در گرفتن پادشاهی از دست ایرانیان و دادن آن به قوم عرب، زیرا خداوند این قوم را با برانگیختن محمد (ص) از میان ایشان، از راه پیغامبری و خلافت و پادشاهی و فرمانروائی گرامی داشته بود." (نولدکه، ص. 324)

آری، «خواست خداوند»، از منظر این ایرانی تبار مسلمان، در گرفتن پادشاهی از دست ایرانیان و دادن آن به قوم عرب بوده است!، به عبارت دیگر، طبری ایرانی تبار همه ی آنچه را که طی جنگ های متوالی که ذیل «فتوحات» ثبت شده است و منجر به سوخته شدن تقریبا تمامی یک تمدن چندین هزار ساله و به بردگی کشیده شدن صد ها هزار زن و مرد زرتشتی همتبار خود او گشت، امری نیکو، عادلانه، و خوش شگون می شمارد و شکست و موالی شدن را حق نیاکان زرتشتی و بهدین خود!

گشتاپوی اسلامی و شیوه ی مسلمان سازی بخارا

مسلما یادآوری های کسانی که می گویند ایرانیان اسلام را با عشق پذیرفتند و اسلام هرگز با شمشیر به ایرانشهر نیامد، سُست تر از آن هستند که نیازی به رد داشته باشند، و چه بسا که خود این کسان نیز بهتر از هر کس بدین امر آگاه باشند. اما با این حال، در اینجا لازم است که نمونه هایی از خواست خداوند را، که طبری به آن اشاره می کند، و خود تاریخ نگاران مسلمان ثبت کرده اند، به دست دهیم تا ببینیم خدای نوین حجاز چه هدیه ای برای سرزمین اهورا تدارک دیده بود:

"و هربار كه لشكرِ اسلام به بخارا آمدي جنگ كردي تابستان، و زمستان بازرفتي... هر باري اهل بخارا مسلمان شدندي، و باز چون عرب بازگشتندي رِدّت آوردندي و قُتَيبه ابن مسلم سه بار ايشان را مسلمان كرده بود، باز ردّت آورده كافر شده بودند. اين بارِ چهارم قُتَيبه جنگ كرده شهر بگرفت. و ازبعدِ رنجِ بسيار اسلام آشكارا كرد، و مسلماني اندر دلِ ايشان بنشاند.

به هر طريقي كار بر ايشان سخت كرد و ايشان اسلام پذيرفتند به ظاهر، و به باطنْ بت پرستي مي کردند. [اهورامزدا، خداوند جان و خرد، در نزد پرستندگان الله بُت بوده است!] قُتَيبه چنان صواب ديد كه اهل بخارا را فرمود يك نيمه از خانه هاي خويش به عرب دادند، تا عرب با ايشان باشند و از احوالِ ايشان با خبر باشند، تا به ضرورت مسلمان باشند.

به اين طريق مسلماني آشكارا كرد، و احكام شريعت بر ايشان لازم گردانيد، و مسجدها بنا كرد، و آثار كفر و رسمِ گبري برداشت، و جِدِّ عظيم مي كرد، و هركه در احكامِ شريعت تقصيري كردي عقوبت می كرد، و مسجدِ جامع بنا كرد، و مردمان را فرمود تا نمازِ آدينه آوردند تا اهل بخارا را ايزد تعالي ثواب اين خيرْ ذخيرة آخرتِ او كند." (تاریخ بخارا، ص.68)

همانگونه که می بینیم برای مسلمان کردن زرتشتیان نیاز به گشتاپوی اسلامی بود و ایرانیان اگر چه پس از آنکه به علت زور و توحش وصف ناشدنی بیگانگان مسلمان ِ برامده از حجاز اسلام را می پذیرفتند، اما همانگونه که نویسنده ی تاریخ بخارا ذکر می کند "به باطن بت پرستی می کردند"؛ که البته روشن است که یک موالی و تحت سلطه ی اعراب، یعنی نویسنده ی تاریخ بخارا، اهورامزدا را بت بینگارد و از این رو همتباران میهن پرست و وفادار به سنت خود را که حاضر به پرستیدن خدای خشن و قهار و مکار حجاز نشده اند، بت پرست بنماید!

به هر روی، اشغال گران زرتشتیان را وادار می کنند تا یک نیمه از خانه های خود را به عرب بدهند تا به قول او "عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان با خبر باشند"؛ پرسش این است که تا چه به شود؟ پاسخ روشن است: "تا به ضرورت مسلمان باشند!"

اکنون باید پرسید: آیا به راستی این است آن آغوش بازی که ایرانیان به سوی اسلام گشودند و سخن تئوری پردازهایی امثال مطهری و شریعتی بر آن استوار است؟ اگر آغوش بازی در کار بوده است پس دیگر چه نیازی به همخانه کردن اجباری ایرانیان با اعراب؟ پس دیگر چه نیازی به برداشتن "آثار کفر و رسم گبری"؟

و از سوی دیگر، ما در اینجا باید از طبری و خدای اش الله بپرسیم که به چه حقی مشتی عرب بیگانه را به زور در خانه ی نیاکان زرتشتی ما مسکن می داد تا مبادا آنان «اشم وهو» و «یتا اهو» بخوانند و در آستان اورمزد بزرگ نیایشی به جای آورند؟ به چه حقی مشتی اراذل و اوباش را از صحاری می آوردند و بر سر مردم پاک سرشت ما قرار می دادند تا آنان را بپایند که مبادا بگویند "ایران"، مبادا بگویند "اورمزد"، مبادا بگویند "زرتشت"، به راستی به چه حقی؟

اما بیشتر بخوانیم و با شیوه های گسترش دینی که آقایان مشائی و احمدی نژاد مدعی می شوند دین رحمت و کرامت است، بیشتر آشنا شویم:

تجاوز به زنان زرتشتی از سوی سپاه سراسر رحمت اسلام

"قُتَيبه لشكر را فرمود كه «برويد و بيكَند را غارت كنيد، كه من خون و مال ايشان مباح كردم.» و سبب آن بود كه اندر بيكَند مردي بود اورا دو دختر بود با جمال. ورقاء ابن نصر هر دو را بيرون آورد [برای تجاوز علنی در خیابان]. اين مرد گفت:  »بيكند شهري بزرگ است؛ چرا از همه ی شهر دو دختر من مي گيري؟« ورقاء جواب نداد. مرد بِجست و كاردي بزد، ورقاء را به ناف اندرآمد وليكن كاري نيامد و كشته نشد. چون خبر به قُتَيبه رسيد بازگشت، و هركه در بيكند اهل جنگ بود همه را بكشت؛ و آنچه باقي مانده بود برده كرد؛ چنانكه اندر بيكند كس نماند، و بيكند خراب شد." (تاریخ بخارا، ص.64)

آیا چنین بی شرمی های ابراهیمی ای نیازی به تفسیر دارد؟ در خانه و شهر و کشور مردمان به زور وارد شدن، به زور آتشکده های شان را ویران کردن، به زور خراج و جزیه ستاندن، به زور کتاب خانه ها و مبانی فرهنگ و تمدن شان را ویران کردن، و به زور زنان شان را برای بهره کشی جنسی ستاندن، و اگر کسی این وقاحت بی بدیل را تاب نیاورد و در دفاع از خود و همسر و دختر دلبند اش دلیری و جانفشانی کرد، نه تنها خود آن دلاور را به قتل رساند، بلکه کل آن شهر را از بُن برکند تا دیگر جز تلی از خاک و پُشته هایی از کشته ها برجای نماند.

آری، یک زرتشتی دلیر تجاوز علنی در خیابان به دختران خود را تاب نمی آورد و به همین علت کل اهالی شهر اش کشته می شوند و بنیاد آن شهر برکنده می شود. آیا این است خدمات متقابل اسلام و ایران که آیت الله مطهری از آن سخن می گفت؟

و یا هنگامی که آقای لاریجانی می گوید: "ايرانيان قبل از اسلام مردمانی بی سواد، بی فرهنگ و در کل وحشی بودند كه درعين حال خود نيز علاقه داشتند که بی سواد باقی بمانند". (سه شنبه، خرداد 1382، دانشگاه صنعتی شریف)

آیا منظور ایشان از بی سوادی و بی فرهنگی و وحشی بودن و حتا علاقه به بی سواد ماندن، همین مقاومت در برابر دین رحمت و کرامت اسلام است که حتا پس از مسلمان شدن ظاهری نیز به درگاه اهورامزدا و دین پاک اشوزرتشت وفادار می ماندند؟ به راستی چگونه کسی می تواند نام خود را ایرانی گذارد و چنین به ناحق و با بی شرمی تمام در باره ی نیکان خود داوری کند؟ آن هم زمانی که هنوز سند هایی از جنایات مسلمانان که به دست خود مسلمانان نوشته شده است در دست هستند؟

ویرانی کهندژ ِ سیاوش توسط مسلمانان

و البته اینک برای آنکه بدانیم این اقوام ِ از نظر آقای لاریجانی فهیم و متمدن چه چیزهایی را زیر سم اسبان خود می کوبیدند و نابود می کردند به این گزارش نیز که مشتی است نمونه ی خروار، توجه می دهیم:

"احمد ابن محمد ابن نصر گويد: ابوالحسن نيشابوري در خزاين العلوم آورده است كه سبب بناي كهندژِ بخارا  يعني حصاركِ ارگِ بخارا  آن بود كه

سياوش ابن كيكاوس از پدرِ خويش بگريخت و از جيحون بگذشت و نزدِ افراسياب آمد. افراسياب اورا بنواخت و دختر خويش را به زني به وي داد. و بعضي گفته اند كه جملة ملكِ خويش را به وي داد.

سياوش خواست كه از وي اثري مانَد در اين ولايت، ازبهر آنكه اين ولايت او را عاريتي بود. پس وي اين حصارِ بخارا بنا كرد، و بيشترْ آنجا مي بود، و ميان وي و افراسياب بدگويي كردند و افراسياب اورا بكشت، و هم در اين حصار به آن موضع كه از درِ شرقي اندرآئي اندرونِ درِ كاهفروشان و آن را دروازة غوريان خوانند  او را آنجا دفن كردند.

و مُغانِ بخارا بدين سبب آنجا را عزيز دارند، و هرسالي هر مردي آنجا يكي خروس برَد و بكُشد پيش از برآمدنِ آفتابِ روزِ نوروز. و مردمانِ بخارا را دركشتنِ سياوش نوحه ها است چنانكه درهمة ولايتها معروف است. و مطربانْ آن را سرود ساخته اند و مي گويند. و قَوالان آن را «گريستنِ مغان» خوانند. و اين سخن زيادت از سه هزار سال است. پس اين حصار را، به اين روايت، وي بنا كرده است...و اين حصار ويران گشت..." (تاریخ بخارا، ص. 38)

آری، ما از ویران کردن تمدنی سخن می گوییم که جاودانانی از جنس سیاوش پدر کیخسرو بنیاد نهاده بودند.

اسلام، عامل وفاق یا عامل نفاق؟

اکنون، با توجه به آنچه که رفت پیش از هر چیز پرسش ما به عنوان میراث داران تمدنی هزاران ساله این است: اسلام در ایران عامل وفاق است و یا عامل نفاق؟

ولی پیش از هر چیز باید بپرسیم منظور ما از اسلام چیست؟ اسلام سنی؟ اسلام شیعی؟ و یا جدیدترین فرزند معنوی اسلام، یعنی اسلام بهائی؟ ولی در هر صورت، امر غیر قابل انکار این است که وجه غالب اسلام در ایران امروز، شیعه است، و آن نیز نه هرگونه شیعه ای، بلکه صرفا شیعه ی دوازده امامی. و این فرقه نیز تنها پس از خونریزی های گسترده ی دودمان کُرد تبار صفوی و سپاه قزلباشان به چیرگی دست یافت، چرا که پیش از آن، شیعه در ایران، نه دین غالب، بلکه دینی در حاشیه به شمار می رفت.

خلاصه ناپذیر بودن هویت ایرانی در شیعیسم

پس روشن است: هنگامی که هویت ایرانی را زیر مجموعه ای از هویت شیعی می انگاریم، کاری نمی کنیم جز ایجاد «کوتولگی اجباری» برای تمدن ایرانشهری و خلاصه کردن یک سنت چندین هزاره ای، که نه تنها بخش بسیار بزرگ تر آن غیر اسلامی است، بلکه حتا بخش اسلامی آن نیز به هیچ وجه یکپارچه نیست و تاریخ سنی گری در ایران به مراتب بلند تر از تاریخ شیعه گری است. بنابراین، تکیه بر شیعه به عنوان وجه اصلی هویت ملی ایرانی، امری کاملا غیر عقلانی، نامستدل، و مخالف با همه ی داده های عینی تاریخی است.

تیغ، به مثابه ی ستون زیر پای اسلام در ایران

از سوی دیگر، ما می توانیم این پرسش را مطرح کنیم که چگونه فرقه ای که به ضرب شمشیر ترکان قزلباش بر ایرانیان تحمیل شده است باید با تاریخ چهار صد ساله ی انباشته از خون و جنایت اش مایه ی هویت ملی باشد؟ و همزمان، آیا آن بخش دیگر اسلام، یعنی اسلام سنی نیز جز با حمله و غارت و چپاول و آتش سوزی و برده سازی زنان و مردان و کودکان ایرانی گسترش یافت؟ این پرسشی است که نظریه پردازان مسلمان باید بدان پاسخی روشن بدهند: اگر شمشیر خالد و سعد را از تاریخ اسلام در ایران حذف کنیم، چه چیزی از اسلام بر جای می ماند؟ و به همین گونه، اگر شمشیر تیغ غرلباشان را از تاریخ شیعه حذف کنیم چه چیزی از شیعیسم بازمی ماند؟

تاریخ جنایی اسلام

مسلما در عصر ارتباطات دیگر نمی توان به این خرافه ی تاریخی که ایرانیان با آغوش باز به پیشواز اسلام رفتند تکیه کرد. این دروغ تاریخی، که شوربختانه کسانی چون آقای مشائی و احمدی نژاد نیز، به علت مصلحت اندیشی ای نامعقولانه که در نهایت به زیان خود شان و ایرانزمین تمام می شود بر آن پای فشاری می کنند، چیزی جز تراوش های ذهنی عده ای تواب تمدنی و متنفر از ایرانشهر نیست که به عنوان ایرانی تبار مجبور به توجیه دین و هویت جدید خود هستند و می کوشند تا پرده ی خون و جنایتی را که بر سر اسلامی سازی اجباری ایرانیان فروافتاده است، به هزار افسون و نیرنگ کنار بزنند و ورود اسلام به سرزمین زرتشت و کوروش را آرزوی قلبی ایرانیان جلوه دهند.

حال آنکه نیم نگاهی به تاریخ جنگ های مسلمانان با ایرانیان که ما در بالا فقط نمونه ای کوچک از آن را نشان دادیم و چندین صده به طول انجامید و برای نمونه، گیلان و مازندران فقط در صده ی چهارم پس از تازش بود که اسلامی شدند، ثابت می کند که افسانه ی پذیرش خودانگیخته ی اسلام در ایران یک افسانه ی سُست و بی اساس بیش نیست.

از تاریخ بخارا تا تاریخ طبری، که خود یک مسلمان دو آتشه و متنفر از ایرانزمین است، تا آثار ایران گرایانی چون فردوسی و حافظ و خیام، تا گزارش های بومیان زرتشتی ایران، تا صدها مدرک و سند کتبی و باستان شناختی دیگر، همه و همه نشان از این دارند که تنها پس از جنگ های به شدت خونین و طولانی بود که ایرانیان دست از مقاومت در برابر مسلمانان می کشیدند.

و تازه پس از این نیز تا مدت ها بطور مخفیانه به دین اجدادی خود وفادار بودند تا اینکه طی صده ها، جبر جامعه و قانون های تبعیض آمیز و توهین های همه روزه ی اعراب و هم تباران نومسلمان شان، باعث می شد تا با اکراه به دین جدید وارد شوند. بنابراین، اصل تاریخ اسلام در ایران را باید یک «تاریخ جنایی» دید و گزارش از تاریخ اسلام در ایران، یک گزارش جنایی است و هنگامی که ما از تاریخ اسلام در ایران سخن می گوییم باید از «تاریخ جنایی اسلام در ایران» سخن بگوییم.

مفهوم تازش و اسلام، به مثابه ی عامل نفاق

همین حضور سرشار از خون و جنایت سپاهیان بیگانه ی اسلام در ایران است که ما را وامی دارد که در ارتباط با اسلام از «مفهوم تازش» سود ببریم. مفهوم تازش چیست؟ تازش هم بُعد و دیسه ای نظری دارد و هم بُعد و دیسه ای عملی.

در دیسه ی عملی، تازش همان به آتش کشیدن تیسفون، تکه تکه کردن بهارستان، غارت بزدلانه ی شکوهمند ترین تمدن تاریخ، نابود کردن صدها هزار سند و کتاب و نقاشی و تندیس و اثر هنری، تا سر حد خاموشی کشاندن آتش نخستین و در حقیقت، یگانه دین راستین بشریت و قتل عام موبدان و هیربدان و ویران کردن آتشکده ها، و در نهایت، به بردگی کشاندن مردان و زنان و تجاوز جنسی و مالی و روحی به مردمان پاک گوهر فرهنگ و تمدنی است که بدون آن، اصولا چیزی به نام تاریخ در جهان پدیدار نمی شد.

فارغ از این بخش عملی ِ مفهوم تازش، تازش در مفهوم نظری ابعاد گسترده تری دارد. مفهوم تازش در بُعد نظری به معنی «پیوستگی ناسازه» و یا، «پیوستگی ناهماهنگی» میان اسلام و ایرانشهر است. به عبارت دیگر، وقتی به تاریخ اسلام در ایران نگاه می کنیم، می بینیم که این دین هرگز نتوانسته است گفتمانی را فراهم بیاورد که دربرگیرنده ی تمامیت اجزا و پاره های فرهنگ و تمدن ایرانشهری باشد. اسلام همیشه چون خاری بوده است در پای ایرانزمین.

و اگر دقیق تر بنگریم، می بینیم که بر خلاف مدعیان نقش مثبت اسلام در ایران، نه تنها اسلام و یا شیعه نتوانسته اند مایه ی وفاق باشند، بلکه پیوسته نیز مایه نفاق در ایرانزمین بوده اند. مسلما آن هفتاد و دو ملتی که حافظ از آن می نالید و از بی مهری اسلام سخن می گفت و در جست و جوی «پارسایان و مغان»، یعنی زرتشتیان، اعلام می کرد: "شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟"، آری، بی شک فرقه گرایی و نفاق ِ مرتبط با اسلام، که همواره نیز با خون ریزی و آدم کشی همراه بوده است، به مراتب بیش از هفتاد و دو تکه و یا ملت بوده است و همین پاره پارگی ِ ذاتی و مادر آورد بود که هرگز اجازه ی ایجاد یک گفتمان کلان و هماهنگ کننده را به اسلام نمی داد.

کما اینکه تاریخ خود مسلمانان راستین، یعنی اعراب مدینه نیز، چیزی جز تاریخ جنگ های داخلی و فرقه ای نبود و هم در زمان حیات محمد و به ویژه پس از مرگ او، مسلمانان دائم در حال جنگ و غارت و چپاول خود و بیگانگان بودند و از چهار جانشین محمد تنها یکی شان به مرگ طبیعی درگذشت و سه نفر دیگر را، یعنی هم عمر، هم عثمان و هم علی را سلحشوران ایرانی به قتل رساندند که نام شان به ترتیب، فیروز نهاوندی، مشهور به ابولولو، بهزادی همدانی، و بهمن جازویه، ملقب به ابن ملجم بود؛

در کل اما، ما نام این ناتوانی ذاتی به ایجاد یک گفتمان هماهنگ کننده را، که هر آینه یک امر دو جانبه است، «مفهوم تازش» می گذاریم. می گوییم امری دو جانبه، چرا که اسلام از دو سو مایه ی نفاق است: هم در رابطه اش با ایران، و هم در رابطه اش با خود اش. یعنی استمرار تازش و ناهماهنگی وارداتی از سوی اسلام که سنت بادیه نشینی و خشن حجاز را به تمدن ایرانشهری آورد، هم ایرانزمین را دچار «گسست تمدنی» کرده است و هم در درون خود اسلام هرگز نتوانسته است آشتی و صلح پدید آورد و در بُعد درون اسلامی نیز همواره باعث «پارگی های زنجیره ای» شده است.

خطر شیعه، وصله ی ناجور اسلام، برای موجودیت ایرانزمین

فرای گسستی که اصولا اسلام در تاریخ ایرانزمین پدید آورده است، شیعه حامل یک «گسست مضاعف» نیز هست. نسبت شیعیسم با اسلام اصیل، یعنی اسلام سُنی، در حقیقت همان نسبتی است که بهائیسم با شیعه دارد. اسلام سُنی و اصیل، به شیعه چون یک انحراف، چون یک خروج از سنت راستین پیامبر نگاه می کند، به همین سیاق نیز نگاه شیعه به بهائیت است که در حقیقت فرزند معنوی خود شیعه به شمار می رود.

اسلام سُنی اگر دست اش برسد، ریشه ی شیعه را از زمین برمی کند، و همین رابطه را شیعه نیز با بهائیسم دارد. چرا که شیعه بهائیت را به عنوان یک انحراف و خروج از سنت راستین، که همانا شیعه ی دوازده امامی است می انگارد.

در اینجا متوجه می شویم که شیعه چه خطر بزرگی برای هستی و موجودیت ایرانزمین به شمار می رود. اکثریت قاطع جهان اسلام، یعنی صد ها ملیون انسان که ایرانزمین را محاصره کرده اند، سنی مسلک اند و شیعه را یک وصله ی ناجور می بینند، وصله ای، که باید هر طور که شده است، از پیکر اسلام راستین کنده شده و نابود شود.

مسلما دلیل دشمنی جانشین پیامبر اسلام، یعنی سلطان کنونی عربستان و متولی کعبه، با ایرانزمین، صرفا سیاسی نیست. اختلاف سیاسی میان بسیاری از کشورها هست، ولی فقط اختلاف هایی ویژه و تمدنی هستند که تا سطح آرزو برای نابودی مخالف فراکشیده می شوند. درخواست سلطان عربستان و امیر مومنین جهان اسلام از اسرائیل و آمریکا برای نابودی اتمی ایرانزمین، درخواست اسلام سُنی و اصیل است از پدران معنوی اش، یعنی یهودیت و مسیحیت، در جهت نابود کردن فرزند ِ ناقص الخلقه اش، یعنی اسلام شیعی!

مثلث ابراهیمی و رابطه ی پائین دستانه ی اسلام با یهودیت

مسیحیت را باید زائده ی یهودیت، و اسلام را، ته مانده ی معنوی این دو دین ابراهیمی به شمار آورد. نه تنها خدیجه، به عنوان یک مسیحی نامدار، اثر بزرگی بر زندگی فکری محمد گذاشت، بلکه اسلام کلا بدون مسیحیت و یهودیت قابل تصور نیست. یک مسلمان راستین پیش از آنکه یک عبدالله و مومن به محمد باشد، یک عبدالیهوه و مجیز گوی ابراهیم است، و هیچ مسلمانی نمی تواند به رابطه ی عمودی ای که میان اسلام و یهودیت پایدار است، بی اعتنا باشد.

همین رابطه ی عمودی باعث شده است که کل تاریخ فکر اسلام زیر سایه ی مسیحیت و یهودیت قرار بگیرد و چندین صده نیز هست که بر این مغلوبیت یزدان شناختی، مغلوبیتی مادی و نظامی نیز افزوده شده است، یعنی دقیقا از عصر پس از تازش مغول که واپسین کوشش های تمدن و فرهنگ ایرانشهری را که هنوز زیر چرخ تمدن کوب اسلام نابود نشده بودند، بطور کامل از بین برد و از این منظر، تازش مغول کامل کننده ی تازش اسلام بود و مغول، ته مانده های تمدن ایرانشهری را نیز که اسلام هنوز نتوانسته بود از بین ببرد، منفجر کرد.

فارغ از این امر اما، زبونی اسلام در برابر یهودیت چون واقعیتی انکار ناپذیر در برابر ماست: نه تنها پنج میلیون یهودی کل جهان اسلام را به بازی گرفته و از بام تا شام مسلمانان را تحقیر می کنند، بلکه دو شهر مقدس مسلمانان نیز، یعنی کعبه و مدینه، بطور مستقیم زیر چکمه ی یانکی های مسیحی و بیگ مگ خورهای آمریکایی اداره می شوند و امنیت سرزمین محمد در دست ژنرال های ارتش مسیحی آمریکاست.

نفاق ابراهیمی، و یهودیت، به مثابه ی پدری که از همه ی بچه های اش متنفر است

البته نباید فراموش کرد که مسئله ی تحقیر در مثلث ابراهیمی، یعنی مثلث یهودیت، مسیحیت و اسلام، امری ذاتی و از بالا به پائین است. به همان میزان که جهان مسیحی جهان اسلام را تحقیر می کند، به همان میزان نیز یهودیت نسبت به مسیحیت تنفر دارد. در حقیقت یهودیت تنها پدر معنوی جهان است که از همه ی بچه های اش متنفر است، چه از مسیحیت، که نخستین فرزند بزرگ اش است، چه از اسلام سُنی که دومین فرزند بزرگ اش است، و چه از شیعه و بهائیت. مسلما همان تنفری که نسبت به کاتولیسم هست، نسبت به پروتستانتیسم نیز هست، اما در شکل و بیانی دیگر.

البته یهودیت کوشیده است همواره میان فرزندان اش خشونت و دعوا و نفاق را جاری سازد و اگر گاهی به بخشی از اسلام، یعنی جهان سنی نزدیک می شود، در گاهی دیگر بخشی دیگر را می راند، یعنی جهان شیعه را. و اگر بهائیت، یعنی فرزند معنوی شیعه را در آغوش می گیرد و کنار خود جای می دهد، اما در عوض تا جایی که بتواند اسلام سنی را می کوبد: برای نمونه در افغانستان و پاکستان.

بنابراین، همانگونه که مشاهده می کنیم، مسئله ی نفاق، امری است که اسلام از یهودیت به ارث گرفته است و به همان اندازه که ذاتی اسلام است، ذاتی مسیحیت و یهودیت نیز هست؛ به عبارت دیگر، تمدن ابراهیمی در گوهر اش نفاق بنیاد است و به واسطه ی سلطه ی این تمدن بر جهان کنونی است که امروز بشریت در یک پراکندگی و پریشانی همه سویه و در آستانه ی یک «جنگ جهانی ابراهیمی» به سر می برد که در حقیقت هیچ ربطی به تمدن مشرق زمین و جهان زرتشتی و هندو و کنفسیوسی ندارد.

اسلام و عدم استقلال ایمانی ایرانشهر

بدین ترتیب، و با توجه به نفاق بنیادین تمدن ابراهیمی، اسلام نه تنها ایرانزمین را وارد «تاریخ نفرت»، یعنی تاریخی سرشار از جنگ ها و نفرت های درون ابراهیمی با مبداء یهودیت می کند، بلکه باعث عدم استقلال و وابستگی ایمانی ایرانزمین نیز می شود. یک ایرانی شیعه همیشه یک سُنی ناقص است، یکی ایرانی سُنی، یک مسیحی ناقص، و در نهایت، هر ایرانی مسلمان، بهائی و یا مسیحی، یک یهودی ناقص به شمار می رود که باید به تیسفون و پارسه پشت کند و در برابر اورشلیم سر تعظیم فرود بیاورد. به عبارت دیگر، یکپارچگی معنوی و همبستگی ایزدانه ای که هزاران سال تاریخ ایرانشهر تا ظهور خونبار اسلام در ایران را برجسته می کند، با ورود اجباری ایران به حوزه ی نفوذ اسلام که با کمک همه جانبه ی مسیحیت و یهودیت رخ داد، کاملا از بین می رود.

ایرانی، به عنوان مسلمان، بخشی از یهودیت و مسیحیت است و نه بخشی از ایران و مشرق زمین. و ما وقتی تاریخ پدران معنوی اسلام، یعنی مسیحیت و یهودیت را نیز ورق می زنیم، چیزی جز نفرت نسبت به مشرق و ایرانزمین در آن ها یافت نمی کنیم. کودتای مسیحی شیرویه، که همه ی شاهزادگان مسیحی نشده و موبدان و ارتشیان دم دست اش را کشت و از این طریق بزرگ ترین عامل فروپاشی ساسانیان و شرط کافی سقوط تیسفون گشت، تنها نمونه ای از نفرت مسیحیت نسبت به سرزمین زرتشت و کوروش است. و یا، کشتار بومیان زرتشتی ارمنستان که پس از سلطه ی مسیحیت در این ایالت همیشه زرتشتی رخ داد.

نفرت مشترک یهودیت، مسیحیت و اسلام از ایرانزمین

و یهودیت نیز، که از زمان محمد رضا شاه تا کنون، در هیات اسرائیل، تبدیل به بزرگ ترین دشمن ایرانزمین شده است، به پاس خدمات انسان دوستانه ی زرتشتیانی چون کوروش و داریوش و اردشیر، جز دشمنی با ایرانیت و ایرانی نشانی از خود برجای نگذاشته است و یگانه جشن اش که با ایرانزمین ربط دارد، یعنی داستان پوریم، با همه ی افسانه سازی ای که در آن شده است تا چهره ی پادشاه بزرگ ایرانزمین، یعنی خشیار را مخشوش جلوه دهد، اما در همان بیان خرافه وار ابراهیمی اش نیز، جشنی ست مبتنی بر زرتشتی کشی و یهودیان هر سال در جشن پوریم قتل عام زرتشتیان را جشن می گیرند و به یکدیگر تبریک می گویند!

آیا به راستی فرقی میان نفرت یهودیت، با نفرت مسیحیت و نفرت اسلام نسبت به ایران و ایرانی هست؟ یک زرتشتی برای هر سه ضلع این مثلث یک کافر است که باید کشته شود، زن و بچه اش به بردگی کشیده شوند و مال اش چپاول شود. اگر خمینی می گوید ایران باید فدای اسلام شود، سلطان عربستان و جانشین رسمی محمد می گوید ایران باید از صفحه ی روزگار حذف شود، اوبامای مسیحی سرزمین کوروش را تهدید به اتم درمانی می کند و نتانیاهوی یهودی راهی نیست که برای به وادی مرگ کشاندن ایرانشهر نرفته باشد.

و امروز اگر کسی چون اسفندیار مشائی از مکتب ایران سخن گوید و یا اگر احمدی نژاد اعلام کند که " ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم" و "هر ایرانی یک رستم و فرهاد و آرش" است، صدای همه ی مسلمانان درمی آید و همه فریاد وااسلاما سر می دهند. پس پرسش این است: دیگر به چه زبانی باید نفرت سنت ابراهیمی، از جمله اسلام، نسبت به سنت زرتشت و کوروش بیان شود؟                                                               نامه عمر به یزدگرد سوم

از عمر بن الخطاب: خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی. شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است. از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، به ما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان، الله را عبادت کن و اسلام را به عنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان به دست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.الله اکبر خلیفه مسلمین، عمربن الخطاب نامه یزدگرد : از شاه شاهان، شاه ایران، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری) به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچ گونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم. این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است. مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست. زمانی که ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار می خوردند و دخترانتان را زنده به گور می کردید .شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زن ها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را می دزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با این همه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟ تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلب هایمان برای نزدیکی به خالق و به هم نوع گرم شود. این به ما کمک می کند تا با همدیگر مهربان تر باشیم و این نور اهورایی را در ژرفای قلبمان روشن می سازد. خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به هم نوع کمک می کنیم، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالی که شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟ آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟ یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟ شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو به جز نظامی گری، وحشی گری، کشتار و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟ افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد. من پیشنهاد می کنم که تو و هم دستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدن ها.من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما. این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده. آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی، به خاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت. یزدگرد سوم ساسانی
 

سازمان قضاوتی هخامنشیان

در زمان هخامنشيان تمام قدرت و اختيارات از جمله قوه قضاييه در دست شاه بود . (كوروش علاوه از مقام حكومت و سلطنتي خود يك جنبه اخلاقي و روحاني نيز يافته است كه در ميان همه حكمرانان عالم منحصر به فرد است و ان موهبتي است خدايي كه كمتر نصيب اهل سياست و به قول شيخ ابو اسحاق شيرازي ظلمه مي شود-1). 

پادشاهان هخامنشي (... سلطنت را وديعه الهي و حق طبيعي خود مي دانستند . به همين جهت قوه مقننه و قضاييه و مجريه در دست انها قرار داشت و اراده ي انها در هر مورد موجب وضع قوانين و ايجاد نظامات و مقررات بوده و به صورت فرمان اين اراده ظاهر مي شده است ... با اين كه شاه حق قانون گذاري داشت ولي اين حق جز در حدود مصلحت مملكت اعمال نمي شد و فرمان ها كه حكم قانون را داشت جز در راه نفع عموم و خير و صلاح مردم و حفظ امنيت و انتظام و استقلال مملكت صادر نمي گشت -2)


نويسنده و خطيب معروف فرانسوي بوسويه مي نويسد (در زمان حكومت كوروش عظمت معنوي اساس حكومت قرار گرفت . ايرانيان در ان عصر از اصول عدالت برخوردار بودند و متخلفين را به شدت مجازات مي كردند ... نويسنده مزبور مي افزايد كه ايرانيان در ان دوره قوانين زيادي داشتند كه اكثر ان ها در زمان كوروش و داريوش به وجود امده بود .-3) با اين حال شاه عمل قضاوت و انتخاب قضات را به يكي از دانشمندان سالخورده واگذار مي كرد .

مجري قانون و دادگستري مغان و پيشوايان مذهبي بودند كه نزد ايرانيان از فرزانگان و دانشمندان به شمار مي رفته اند و بدين سبب صدور حكم و قضاوت با ان ها بوده است . در اين زمان مرجعي تحت عنوان (محكمه عالي) وجود داشت كه از هفت قاضي منتخب از نجيب زادگان تشكيل مي شد و محكمه هاي محلي در سراسر كشور ايجاد مي گرديد . در اواخر اين زمان مردان و زناني جز از طبقه كاهنان به دعاوي رسيدگي مي كردند . محاكمات از نظم و ترتيب خاصي پيروي مي كرد . براي ان كه كار محاكمه طولاني نشود براي هر نوع محاكمه زمان معيني تعيين و همواره به طرفين پيشنهاد سازش از طريق داوري مي گرديد . به علت زيادي سوابق قضايي و طول و تفصيل قوانين گروه خاصي به نام (سخن گويان قانون ) پيدا شدند كه مردم با ان ها مشورت مي كردند و براي پيش برد دعاوي از ان ها كمك مي جستند -

رشوه دادن از گناهان بزرگ و مجازات راشي و مرتشي اعدام بود . كمبوجيه دستور داد تا پوست قاضي فاسدي را كندند و بر كرسي قضاي او كشيدند و فرزندش را بر ان مسند نشاندند تا پيوسته هنگام قضاوت سرگذشت پدر را به خاطر داشته باشد و از راه راست منحرف نشود -

اگر كسي در محمه محلي نمي توانست به حق خود برسد مي توانست به شاه رجوع كند((شاه مي گفت ( هيچ گناهي نزد خداي تعالي بزرگتر از گناه پادشاهان نيست – حق گزاردن پادشاهان نعمت ايزد تعالي را نگه داشتن رعيت است و داد ايشان دادن است و دست ستمكاران را از ايشان كوتاه كردن ) پس چون پادشاه را بيداد سپارد زير دستان او خود را در خراب كردن اتشكده ها و شكافتن دخمه ها مجاز خواهند داشت -6)) 

خانم پروفسور هايد ماري كخ ايران شناس الماني مي نويسد : داريوش ((... گزارشگر ماهري است كه براي ايجاد امكان ارتباط ملي حتي فرمان به ايجاد خط ملي داد تا از قوانين و اصول جهان داري اش سخن گويد و سايه ابهامي در ان باقي نگذارد -7)) او به استناد يكي از سنگ نبشته ها به شرح زير چنين بيانيه اي از زبان يك پادشاه در سده ششم پيش از ميلاد را شبيه معجزه مي داند :

((به خواست اهورا مزدا من چنينم كه راستي را دوست دارم و از دروغ روي گردانم . دوست ندارم كه ناتواني از حق كشي در رنج باشد . همچنين دوست ندارم كه به حقوق توانا به سبب كارهاي ناتوان اسيب برسد . ان چه را كه درست است من ان را دوست دارم . من دوست برده ي دروغ نيستم . من بدخشم نيستم . حتي وقتي خشم مرا مي انگيزاند ان را فرو مي نشانم . من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم -8 ))

شعری از نوع زرتشت

من نمی دانم قضاوت چیست
اگر می خوانم که جرم است
من نمی خوانم که جرم است

در تن خوش سبز این ملک قدیمی
که قدیمی تر ز تاریخ است
خواندن از کی میتواند جرم باشد؟
که زرتشت با سرود این سرزمین را کاشت
با سرود این سرزمین را

من اگر مردم برای بچه های جنگ
برای مادران حبس گریه 
گریه را آواز خواهم کرد
گریه را آواز خواهم کرد

من که با تو زن شدم ای زن
صدایم را به تاریخ قرض خواهم داد
و فریاد تو را زن خوان و مرد
ای سرزمین داده پسر داده
که نخلت را نه خرماست و پرنده
به من رخصت بده ای حبس گریه 
گریه ات را من بخوانم
به من رخصت بده ای حبس گریه 
گریه ات را من بخوانم
گریه ات را من بخوانم

 

جشن ها و تاریخ پیدایش آنها !!!

جشن : در اعتقادات زرتشتیان و ریشه یابی محققان کلمه جشن از واژه یشن، یشت که بخشی از اوستا می باشد آمده و به معنای عبادت خداوند است و به همین خاطر است که شادی و جشن عنصر های جدانشدنی از آیین بهی می باشد.

نــــــوروز 
    نوروز، جشن ايرانيان از روزگاران كهن، پر شكوه ترين جشن بهاري در جهان بوده است. نوروز بهارانه اي است كه روايت هاي تاريخ درباره پيدايش آن بسيار گوناگون است . نوروز جشن شروع فروردين يا « فرودگان » است كه ياد آور اجداد و نياكان ما بود و چنان مي پنداشتند كه در پنج شب ، ارواح پاك مردگان ، براي ديدار وضع زندگي و احوال بازماندگان به زمين فرود مي آيند و در خانه و آشيانه خويش سرگرم تماشا و سركشي مي شوند . اگرخانه روشن و پاكيزه و ساكنان آن راحت و شاد باشند ، ارواح مسرور و سر افراز برمي گردند، اما درغير اينصورت ، آنان غمگين وناراحت به منزلگاه خويش باز مي گردند وتا سال آينده به انتظار مي نشينند . 
     درباره پيدايش نوروز در روايتي ديگر چنين آمده است كه نيشكر را جمشيد در اين روز يافت و مردم از كشف خاصيت آن متحير شدند، پس جمشيد دستور داد تا از ( شهد آن ) شكر ساختند و به مردم هديه دادند، از اين رو آن را نوروز ناميدند . 
     همچنين، روايت شده كه اهريمن ، بلاي خشكسالي و قحطي را بر زمين فرو نشانيد . اما، جمشيد به جنگ با اهريمن پرداخت و عاقبت او را شكست داد . آنگاه خشكسالي، قحطي و نكبت را بر روي زمين از ريشه بخشكانيد و به زمين بازگشت با بازگشت وي درختان و هر نهال و چوب خشكي سبز شدند . پس مرد م اين روز را « نوروز » خواندند و هر كس به يمن و مباركي در تشتي جو كاشت و اين رسم سبزه نشانيدن در ايام نوروز از آن زمان به امروز باقي مانده است . در خيام نامه آمده است : 
    « چون از اميري جمشيد 421 سال گذشت ، جهان از او يكسره راست همي آمد .ايران و ايرانيان هم مطيع و مريد او شدند تا بفرمود گرمابه هاي بسيار ساختند و سيم و زر از معادن بر آوردند و ديباي ابريشمي بافتند كه آن روز ، روز اول « حمل » بود . پس جشني بر پا ساخته و نوروزش نام نهاد تا هر سال چو فروردين آيد ، آن روز را جشن گيرند» . در ميان اقوام آريايي كه وارد ايران شدند ، جشن سال نو در اصل به دو شكل زير بوده است : 
     آريايي ها در روزگاران باستاني داراي دو فصل گرما و سرما بودند . فصل سرما، شامل دو ماه و فصل گرما ، شامل ده ماه مي شد . ولي پس از مدتي ، تابستان داراي هفت ماه و زمستان داراي پنج ماه شد . در هر يك از اين دو فصل، جشني برگزار مي كردند كه هر دو اين جشن ها را آغاز سال نو تلقي مي كردند . در جشن اول، كه به هنگام آغاز فصل گرما ؛ يعني به هنگامي كه گله ها را از آغل به چمن هاي سبز و خرم مي كشانيدند و از ديدن چهره گرمابخش خورشيد شاد مي شدند. جشن دوم، با شروع سرما آغاز مي شد . در اين ايام گله را به آغل باز مي گرداندند و با توشه هاي اندوخته از آنها نگهداري مي كردند . بر اساس شواهد و قرا ئن ، جشن نوروز حتي به هنگام تدوين، بخش كهن اوستا نيز در آغاز بهار بر پا مي شده و شايد به نحوي كه اكنون بر ما معلوم نيست آن را در برج مزبور ثابت نگاه مي داشتند . 
    عيد نوروز شش روز متوالي، دوام داشت و در اين روزها ، سلاطين بار عام مي دادند و نجباي بزرگ و اعضاي خاندان خود را به ترتيب مي پذيرفتند و به حاضران عيدي مي دادند . در روز اول سال، مردم زود از خواب برمي خواستند ، به كنار نهرها و قنات ها مي رفتند و خود را مي شستند و به يكديگر آب مي پاشيدند و شيريني تعارف مي كردند . صبح قبل از آنكه كلامي گويند ، شكر يا عسل مي خورند و براي حفظ بدن از نا خوشي ها و بدبختي ها روغن به تن مي ماليدند. 
    اما نوروز ، پس از مرگ جمشيد، نيز به حيات خود ادامه داد . در معنا ، نوروز ، از هجمه ها و حمله هاي يونانيان ، اعراب ، ترك ها ومغول ها جان به در برد . و نوروز ثابت كرد كه مهم ترين جشن فرهنگي ميليون ها ايراني است كه در درون ايران زندگي مي كنند. 
     
هفت سين 
    هفت سين ، هفت واژه كه با حروف « سين » شروع مي شوند نيز از سنت هاي جالب نوروز است . در زمان امروز ، هفت سين مشخصاً معاني استعاره اي خاص خود را دارد : سمنو ، جوانه هاي گندم كه طي مراسم خاصي پخته مي شود . سيب ، سنجد و سير . زرتشتيان ، اوستا ، كتاب مقدس آسماني خود را در رأس سفره هفت سين قرار مي دهند . تخم مرغ هاي رنگين ، گلاب ، سكه ، طلا ، ماهي قرمز در آب ، آينه ، شمع و هر يك از اين موارد سمبل و نماد تولد ديگر باره بهاران است . در اساطير ايراني در ارتباط با نوروز ، جوانه ي گندم و عناب ، نشانه و سمبل زايش ديگر باره بهاران است و سبزي ، سكه ، و سركه سمبل و نماد افكار نيك ، كردار نيك ، خدا پرستي ، نيك بختي ، جاودانگي و داد و دهش است كه به باور زرتشتيان ، زرتشت پيامبر، آنها را از جمله صفات اهورا مزدا دانسته است. 
     
جشن مهرگان      
    شايد اين كه بيشتر تاريخ‌نويسان بر مردمي ‌بودن اين جشن قلم مي‌زنند، به اين سبب است كه مهرگان يادآور پيروزي بر بيداد و ستم زمانه بوده است. ابوريحان بيروني در التفهيم مي‌نويسد:« مهرگان شانزدهمين روز از مهرماه و نامش مهر، اندرين روز آفريدون ظفر يافت بر بيورسب جادو، آنك معروف است به ضحاك و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس مهرگان است همه جشنند، بر كردار آنچه از پس نوروز بود.» 
    البته، از سال 1304 هجري شمسي، پنج روز پنجه(خمسه) از پايان سال حذف و شش ماه نخست ، 31 روزه شد و از آن پس روز آغاز جشن مهرگان به دهم مهرماه منتقل شد و تا روز رام ايزد ؛يعني شانزدهم مهرماه ادامه يافت .روز اول را مهرگان عامه و روز واپسين يا شانزدهم مهر را مهرگان خاصه مي‌ناميدند. گزارش‌هايي نيز وجود دارند كه مهرگان پيش از اين نيز، در شش روز يا حتي در 30 روز برگزار مي‌شده است. 
    پيش از اين گفته شد، كه فر و شكوه مهرگان را مي‌توان با نوروز سنجيد ، آنچنان كه در آثارالباقيه‌ي بيروني از گفته سلمان فارسي آمده است :« ما در عهد زرتشتي بودن مي‌گفتيم، خداوند براي زينت بندگان خود ياقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بيرون آورد و فضل اين دو روز بر روزهاي ديگر مانند فضل ياقوت و زبرجد است بر جواهرهاي ديگر.» 
     
شب يلدا 
    از لحاظ نجومي ، شب يلدا يا شب چله ، شب اول زمستان و درازترين شب سال است و فرداي آن با دميدن خورشيد روزها بزرگ‌تر شده و تابش نور ايزدي افزوني مي‌يابد . اين بود كه ايرانيان باستان، شب آخر پاييز و اول زمستان، را شب زايش مهر يا زايش خورشيد مي‌خواندند و براي آن جشن بزرگي برپا مي‌كردند . ريشه اين باور و اعتقاد برمي‌گردد به گاه‌شماري و انديشه‌هايي كه ايرانيان مهري دين از آن داشتند . 
     از منابع رومي مي‌دانيم كه پيروان و پاكان به تپه‌اي رفته ، با لباس نو و در مراسمي از آسمان مي‌خواستند كه آن « رهبر بزرگ » را براي رستگاري آدميان گسيل دارد و باور داشتند كه نشانه زايش آن ناجي ، ستاره ‌ايست كه بالاي كوهي پديدار خواهد شد به نام كوه فيروزي ،كه داراي درخت بسيار زيبايي بوده است . 
    ظاهرا پيش از مسيحي شدن روميان ؛ يعني 300 سال پس از زايش عيسي مسيح ، كليسا جشن تولد مهر را به عنوان زادروز عيسي پذيرفت ، زيرا زمان تولد او دقيقا معلوم نبود . از اين روست كه تا امروز ، بابانوئل با لباس و كلاه موبدان ظاهر مي‌شود و درخت سرو و ستاره‌اي در بالاي آن ‌هم يادگار مهري‌هاست . جالب اين است كه يلدا كلمه‌اي است سرياني به ‌معناي تولد و به گفته ابوريحان بيروني آن ‌را " شب‌زادان " ترجمه كرده‌اند . 
    آيين شب يلدا يا شب چله ، خوردن آجيل مخصوص ، هندوانه ، انار و شيريني و ميوه‌هاي گوناگون است كه همه جنبه‌هاي نمادي دارند و نشانه‌ بركت ، تندرستي ، فراواني و شادكامي هستند . در اين شب هم مثل جشن تيرگان، فال گرفتن كتاب حافظ مرسوم است و حاضران با انتخاب و شكستن گردو، از روي پوكي و يا پري آن ، آينده گويي مي‌كنند. 
     
جشن سده 
    از اسطوره هاي جشن سده، تنها يكي به پيدايش آتش اشاره دارد، فردوسي مي گويد: هوشنگ ، پادشاه پيشدادي، كه شيوه كشت و كار، كندن كاريز، كاشتن درخت … را به او نسبت مي دهند، روزي در دامنه كوه ماري ديد و سنگ برگرفت و به سوي مار انداخت و مار فرار كرد. اما، از برخورد سنگ ها جرقه اي زد و آتش پديدار شد. هم در كتاب “التفهيم” و هم “آثارالباقيه” ابوريحان، از پديد آمدن آتش سخني نيست بلكه، آنرا افروختن آتش بر بام ها مي داند كه به دستور فريدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است كه « “آفريدون … همان روز كه ضحاك بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسنديدند و از جهت فال نيك، آن روز را جشن كردندي و هر سال تا به امروز، آيين آن پادشاهان نيك عهد را در ايران و دور آن به جاي مي آورند.» 
    فردوسي آن را به هوشنگ نسبت مي دهد و ابوريحان بيروني و نوروز نام آ ن را از فريدون مي دانند و همچنين، رسمي شدن جشن سده به زمان اردشير بابكان منسوب گرديده است. 
    مورخان و نويسندگاني چون بيروني، بيهقي، گرديزي، مسكويه و … از شيوه برگزاري جشن سده در دوران غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، آل زياد و … تا دوره مغول بسيار نوشته اند. 
    امروزه در مازندران، كردستان، لرستان،و سيستان و بلوچستان؛ روستاييان و كشاورزان و چوپانان و چادرنشينان نزديك غروب يكي از روزهاي زمستان (آغاز نيمه يا پايان زمستان) روي پشت بام، دامنه كوه، نزديك زيارتگاه، كنار چراگاه و يا كشتزار آتشي افروخته و بنا بر سنتي كهن پيرامون آن گرد مي آيند، بدون آنكه نام جشن سده بر آن نهند. 
    ولي در كرمان جشن سده يا سده سوزي در ميان تمامي اقشار مردم كرمان، مسلمان، زرتشتي، كليمي … رواج دارد كه، همه ساله در دهم بهمن ماه، برگزار مي شود. 
    چنانكه از كتاب ها و اسناد تاريخي برمي آيد، جشن سده جنبه ديني نداشته و تمام داستان هاي مربوط به آن غيرديني است و بيشتر جشني كهن و ملي به شمار مي آيد و وارث حقيقي جشن سده نه فقط زرتشتيان، بلكه همه ايرانيان اند، ميراثي كه به بسياري از كشورهاي همسايه نيز راه يافت. 
     
جشن اسفندگان 
    ايرانيان دوران باستان، همچون ساير اقوام هم‌دوره خود، از گذشته‌هاي دور تحت تاثير و نفوذ مادر خدايان يا الهگاني بوده‌اند كه آنها را حمايت مي‌كردند. با آغاز پيام‌آوري اشوزرتشت، پرستش چندخدايي كنار نهاده شد و يكتاپرستي به معناي واقعي خود مطرح گرديد. اين فاصله‌گرفتن از خدايان اساطيري بطور كامل نبوده و آدمي كه مجذوب قدرت بي‌زوال بانوخدايان اسطوره‌اي خود بود، با اقدامي جبراني بخشي از قدرت مافوق طبيعي زنانه، آنها را در قالب‌هاي دختر شاه‌پريان و داستان‌هاي روزمره خود جاي داده و قسمتي ديگر را هم به صورت زن برتر در ادبيات خود زنده مي‌كند و در يك كلام مي‌توان گفت در جهان‌بيني انسان باستاني ابر انسان زن بوده است. 
    آناهيتا و اشي از جمله ايزدبانوهاي ايراني مي‌باشند. در ميان امشاسپندان، از لحاظ زبان‌شناسي زبان اوستايي، سه امشاسپند نخستين؛ يعني، وهومن – اشه ‌وهيشته و خشتره ‌وئيريه نرينه و سه امشاسپند بعد؛ يعني، سپنته‌آرمئيتي و هئوروتات و امرتات از نظر لغوي، مادينه‌اند. از سوي ديگر با نگرشي ژرف در معناي اين سه نيروي اهورايي سپنته‌آرمئي‌تي: مهرورزي افزاينده كه بعدها به شكل سپندارمذ يا اسفند تغيير شكل داده است در باور باستان، زمين نماد آن است. 
    هئوروتات: رسايي كه زايش، بالندگي و خروش آب‌ها و چشمه‌ها در ذهن ايراني يادآور اين نيروي خدايي است. 
    امرتات: بي‌مرگي و جاودانگي كه رويش و بالندگي گياهان و سبزينگي، نماد باستاني آن است.
    مي‌توان دريافت كه هسته اصلي اين سه امشاسپند، مهرورزي و عشق بي‌آلايش و ازخودگذشتگي و پروراندن و زايندگي است و نشان دهنده اهميت نقش زن و مادر در انديشه و باور انسان نخستين و ايرانيان باستان است. چنانكه، در ادبيات ايراني نيز مادر طبيعت، مام ميهن، … بسيار به‌چشم مي‌خورد. اگر در باور ايراني مرد داراي قدرت مردانگي و تفكر و خردورزي بيشتري است، در برابر آن زن نيز داراي مهرورزي، عشق پاك، پاكدامني و ازخودگذشتگي فراوان‌تري است كه هر يك از اين ‌دو به تنهايي راه به جايي نبرده و حتي روند پويايي گيتي را هم به ايستايي مي‌كشانند. 
    در زماني‌كه در بسياري از سرزمين‌ها و فرهنگ‌هاي جهان باستان، دختر منفور خانواده بود و حتي گاهي پس از زايش بي‌درنگ زنده ‌زنده به گور مي‌رفت؛ در ايران باستان، زن همكار و همفكر مرد در زندگي زناشويي و حتي گاهي در زمينه حقوقي – ديني و مذهبي – جنگ و پهلواني بوده ‌است و خوشبختي بشر وابسته به ميزان دانش و خرد انسان است نه جنسيت و قوميت و رنگ ونژاد.

 

جشن ها و گاهان بارها

جشن های سالیانه:

جشن نوروز
جشن زادروز اشو زرتشت
سیزده بدر
جشن شب چله
جشن سده

جشن های ماهیانه:

جشن فروردینگان
جشن اَردیبهشتگان
جشن خوردادگان
جشن تیرگان
جشن اَمـردادگان
جشن شهریورگان
جشن مهــرگان
جشن آبانگان
جشن آذرگان
جشن دیگان
جشن بهمنگان
جشن اسفندگان

گاهان بارها (جشن های موسمی):

میدیوزرم (میان بهار)
میدیوشهم گاه (میان تابستان)
پیته شهم گاه (پایان تابستان)
ایاسرم گاه (آغاز فصل سرما)
میدیاریم گاه (میان زمستان)
همس پت میدیم گاه (برابری شب و روز)

 

پندهای زرتشت بزرگ

۱. گفتار نیک پندار نیک کردار نیک

 

۲. اشا يا اشويي برابر راستي ، پاكي ، سامان ، آرامش جهان ، هنجار هستي ، درستي ، پارسايي ، پرهيز كاري ، داد ، نيكويي ، پيمان داري ، و ... می باشد ، درستكار آنست كه اگر راستي و آشويي به زيان اوست دست از آن بر ندارد و از آن نگريزد . رستگاران هميشه راست و درست اند . " وهمن برگ 28 شماره يكم "

۳. كسی را فریب مده تا دردمند نشوی

۴.آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

۵. راستی فضیلت است. راستی شادمانی است. شادمانی از آن كسی است كه همیشه راستگو و درست‌كردار است

۶. عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار،از تنفر متنفر باش و به مهربانی مهر بورز، با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش

۷. ای خداوند خرد هنگامیکه در روز ازل جسم و جان آفریدی و از منش خویش نیروی اندیشیدن و خرد بخشیدی. زمانی که به تن خاکی روان دمیدی و به انسان نیروی کارکردن و سخن گفتن و رهبری کردن عنایت فرمودی خواستی تا هر کس به دلخواه و با کمال آزادی راه و کیش خود را برگزیند. هات ۳۱ بند ۱۱

۸.ای مردم بهترین سخنان را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه روشن و ژرف بینی آنها را بررسی کنید. هر مرد و زن راه نیک و بد را شخصاً برگزینید. هات ۳۰ بند ۲

۹. این سخنان را به نو عروسان و تازه دامادان می گویم . امیدوارم اندرزم را بگوش هوش بشنوید و با ضمیری روشن آنرا نیک دریابید و بخاطر بسپرید : همیشه با نیک منشی و مهر و دوستی زندگی کنید و در راستی و پاکی و مهر ورزی از یکدیگر پیشی جوئید. چه بیگمان از زندگی سرشار از خوشی و خوشبختی برخوردار خواهید شد. هات ۵۳ بند ۵

۱۰. مرد خردمند با آگاهی از اینکه عشق و ایمان به خدا سرچشمه راستی است گمراهان و زشتکاران را به پرورش منش پاک و انجام کار نیک و مهرورزی به دیگران اندرز خواهد داد و سرانجام ای خداوند جان و خرد همه زشتکاران با آگاهی از حقیقت بسوی تو خواهند آمد. هات ۳۴ بند ۱۰

۱۱اهورامزدا را باید با ایمانی کامل و از روی راستی ستود چرا که او به ما نوید داده است که در پرتو خویشتن شناسی , راستی و نیک منشی میتوان به رسایی و جاودانگی راه یافت .

۱۲. نه به راست نه به دروغ هرگز سوگند مخور .

۱۳. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی .

۱۴. زن ديگري را فريب مده تا روانت گناهكار نگردد .

۱۵. با زن فرزانه و شرمگين عروسي كن و او را دوست بدار.

۱۶.  قبل از جواب دادن تفکر کن.

۱۷. مغرور و خود پسند نباش؛ زیرا انسان چون مشك پر باد است و اگر باد آن خارج شود، چیزی باقی نمی‌ماند...

۱۸ . برای آدمی در زندگی،هیچ خیری بالاتر از پاکیزگی نیست.این پاکیزگی همان است که از قانون اهورمزدا به دست می آید،و پاکی و پاکیزگی قانون دین من است.

 ۱۹. خدای زرتشت بخشایشگر و پر جوشش است پس از کسی که میبخشد،نباید ترسید،تنها چیزی که باید از آن ترسید همان «ترس» است....

۲۰ . کسی که از راست کار پیروی می کند در روشنایی جایگاهی  برای خود خواهد گزید و کسی که دروغکار است،عمر درازی را در تیرگی با آه و ناله سپری خواهد کرد،او را وجدانش به توسط کردارش به چنین سر انجامی می کشاند...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کتاب مقدس زرتشتیان - اوستا

کتاب زرتشتیان،کتاب مقدس زرتشتیان،اوستا،گاتها،وندیداد،ویسپرد،خرده اوستا،اوستای کهن،کتاب مقدس زرتشت،آیا زرتشتیان هم کتاب دارند،نام کتاب زرتشتیان چیست،

 

 

 

کتاب مقدس شت(حضرت) زرتشت اوستا نام دارد که اوستا شامل 5 بخش(کتاب) است:

1) یسنا :  مجموعه ی تکالیف مذهبی که قسمتی از آن شامل گاتها«سرودهای مذهبی»است.

2) ویسپرد : راجع به عادات عبادت.

3) وَندیداد : راجع به خلقت عالم.( دانش پزشکی و ستاره شناسی و قوانین حاکم بر جامعه )

بخش قوانین شامل قوانین بسیار سختی است که در زمان ساسانیان اضافه گردیده است و مورد تایید جامعه زرتشتی نیست )

4) یشتها : ستایش آفریدگار و نیایش امشاسپندان.

5) خُردَه اوستا(اوستای کوچک) :  کتاب کوچک و مقدسی است که شامل قطعاتی چون دعاها ، نیایشها و نمازهایی از اوستـای بزرگ است که بهدینان زرتـشتـی همواره در زندگی روزمره جهت انجام تکالیف مذهبی به آن نیاز دارند . این کتاب ارزشمند توسط موبـد موبـدان آذرپاد مهراسپندان  در زمان شاهنشاهی شاهپور دوم ساسانی از قسمتهای مختلف اوستای بزرگ جهت انجام مراسم مذهبی عامه مردم از جمله سدره پوشی ، ازدواج ، گرامیداشت درگذشتگان ، برگزاری جشنها و همچنین خواندن نماز و نیایشهای روزانه که مورد استفاده قرار میگرفت تهیه و استخراج شد و به شکل کتاب کوچکی که مورد استفاده همگان باشد دسته بندی گردیدکه شامل سروده های مقدس اشم وهو ، یتااهو ، سروش باج ، اوستای کشتی ، تندرستی ، پیمان دین ، ستایش یکتا خداوند ، صدویک نام خدا و نیایشهای خورشید نیایش ، مهـرنیایش ، ماه نیایش ، آتـش نیایش و نمازهای گاه هاون ، گاه رفتون ، ازیرن گاه ، ایوه سریترم گاه و اشهـن گاه و قطعاتی همچون  اورمـزد یـشت ، هفتـن یشت ، اردیبهشـت یشت ، سروش یشت هادخت ، سروش یشت سر شب ، ورهـرام یشت ، آبـزور ، آفرینگان دهمان ، کرده سـروش ، همازور دهمان و آفرینگان گهنبار ، آفرینگان پنجه ، همازور ، فروردینگان و پتت و  . . . می باشد . همانگونه که گفته شد هر کدام از این نیایشها به گونه ای ویژه توسط زرتـشتیـان در مراسم ، جشـن ها و یا  نمـازها و نیـایشهای روزانـه مـورد استفاده قرار می گیرد ....

سرودهای گاتها از خود زرتشت است و قسمتهای دیگر را نویسندگان اوستایی در دوره های مختلف تنظیم کرده اند از آن جمله یشتها که شامل مقالاتی است در وصف طبیعت مانند خورشید،ماه،آتش،آب و قوای ماورا طبیعت مانند امشاسپندان و ایزدان.اوستا در عهد باستان دارای 21 نسک(کتاب) بوده و هر نسک درباره ی موضوع ویژه ای نوشته شده بود،هنگام حمله ی اسکندر مقدونی به ایران علاوه بر نسخه هایی از اوستا که در میان مردم بود دو نسخه یکامل اوستا یکی در تخت جمشید پایتخت شاهان هخامنشی و دیگری در گنج شیزگان در آتشکده  آذرگشسب(نزدیک دریاچه ی ارومیه) وجود داشت.نسخه تخت جمشید هنگامی که اسکندر کاخ پادشاهان هخامنشی را آتش زد طعمه ی حریق گردید و نسخه ی دیگر را هم یونانی ها به غارت بردند.

چند قرن بعد پادشاهان ساسانی به جمع آوری کتابهای پراکنده پرداختند و قسمتی از اوستا را هم به زبان پهلوی ترجمه کردند.با حمله ی اعراب به ایران و انقراض دولت ساسانی بسیاری از کتابهای نفیس و کتب مذهبی زرتشتیان ازمیان رفت.قسمتهایی از اوستا از دستبرد حوادث محفوظ مانده و امروزه در دست زرتشتیان است که همان 5 کتاب یسنا،ویسپرد،یشتها،وندیداد و خرده اوستا است.

قسمتهایی برگزیده از گاتها

ای مردم بیایید بهترین گفتار را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه ی روشن به آن بنگرید و پیش از آنکه فرصت از دست برود هر مرد و زن باید به شخصه میان راه درست ( مزدا پرستی) یا نادرست( دیو پرستی)یکی را بر گزیند، بشود که به یاری مزدا اهورا در گزینش راه درست کامیاب شوید.

 

                                            ( گاتهای زرتشت سرود ۳۰ - بند ۲ )

ای خداوند خرد و ای امشاسپندان لطف و عنایت خویش را از ما دریغ مدارید تا در پرتو فروزگان راستی و پاکی، عشق بی آلایش و فروتنی و اندیشه ی پاک و نیروی معنوی کسب کرده وبا پرورش آن بر هواخواهان دروغ فیروز گردیم.

                                           ( گاتهای زرتشت سرود ۳۱ - بند ۴ )

ای مزدا اهورا - برابر آیین راستی راهی را که بهتر است بمن نشان ده تا آنرا بر گزینم، در پرتو اندیشه ی پاک مرا از پاداشی که برخوردار خواهم شد آگاه ساز تا احساس و شادی و سرور کنم. ای خداوند جان و خرد مرا از همه چیز آگاه ساز، خواه آنچه روی داده یا در آینده رخ خواهد داد.

                                          ( گاتهای زرتشت سرود ۳۱ - بند ۵ )

اوست خداوندی که در آغاز پیدایش، در باره ی بهترین سرزمین و نور اندیشید، چون چنان کرد، زمین و نور پدید آمد، واین پیدایش در پرتو خرد او بود و این است نیرویی که همچنان است که درآغاز بود و هیچ دیگر گونی درش راه ندارد.

                                         ( گاتهای زرتشت سرود ۳۱ - بند ۷ )

ای مزدا - هنگامی که تو را با نیروی خرد و اندیشه ی ژرف جست و جو کردم و با دیده ی دل نگریستم دریافتم که تویی سر آغاز و سرانجام همه چیز - تویی سرچشمه ی خرد و اندیشه و تویی آفریننده ی راستی و پاکی و تویی داور نیکِ کردار مردمان جهان.

                                        ( گاتهای زرتشت سرود ۳۱ - بند ۸ )

 

نیایش رو به آتش

 

 

هر یک از آیین گزاران بزرگ برای پرستش خدای یکتا قبله  یا پرستش سویی معین کرده تا در هنگام نیایش با خداوند رو به سوی آن کنند تا اولا هنگام  نماز گروهی قانون و ترتیب خاصی باشد . ثانیا با نگاه کردن به یک سمت و یک نقطه تمام قوای فکری پرستش کننده یکجا متمرکز شده و بدینوسیله بتواند بر خیالات نفسانی غلبه نماید .
تعیین قبله از سوی پیامبران به همین منظور بوده در حالی همه میدانیم خداوند یکتا همه جا حاضر بوده و در هر زمان در کنار ما است . قبله مسلمانان کعبه است و بعلاوه شیعیان مهری را که از خاک تربت است جلو خود می گذارند و به عبادت می پردازند . ساختمان کلیسای عیسویان طوری است که محراب کلیسا رو به مغرب است. در نتیجه عیسویان هنگام نماز در کلیسا رو به شرق و خارج از کلیسا مقابل عکس عیسی و حضرت مریم و یا صلیب مقدس به پرستش می پردازند . کلیمیان نیز هنگام نماز اورشلیم را مکان مقدسی برای تعیین قبله می دانند .
پرستش سو ( قبله ) زرتشتیان نور و روشنایی می باشد بهر شکلی که تجلی نماید خواه این نور از خورشید و ماه باشد یا از شعله آتش و یا چراغ فروزان ، بعلاوه بر زرتشتیان امر شده است که چهار آخشیج را که عبارت از آتش و آب و باد و خاک باشد احترام بگذارند .
با این وجود عده ای که از فلسفه مزدیسنا ( زرتشتیان ) آگاهی نداشتند را بر آن داشت که زرتشتیان به خطا آتش پرست خوانده شوند با این تفاصیل از انصاف به دور است که زرتشتیان آتش پرست خوانده شوند ، زیرا زرتشتیان به دستور اشو زرتشت تنها 
اهورامزدا ( خداوند ) یکتا را سزاوار و شایسته پرستش می دانند .

از رویی دیگر در بینش اشو زرتشت٬ خداوند را باید در روشنایی جستجو کرد. پس هر زرتشتی به هنگام نیایش رو به سوی روشنایی می کند،  هرگونه روشنایی در نماز تفاوتی ندارد . نور خورشید ، ماه ، چراغ که یکی از آنها نیز می تواند روشنایی آتش باشد . 

از سوی دیگر ایرانیان باستان ، آتش را نماد موجودیت خود یا نمادی از هویت ملی خود می دانستند و به آن افتخار می کردند. زیرا آتش از بین برنده ناپاکی ها و روشن کننده تاریکی ها  است ، گرما و انرژی آتش چرخ های صنعت و پیشرفت را به چرخش می آورد و آتش درونی انسان اندیشه او را به خـردِ  بی پایان اهورایی پیوند میدهد ، پس زرتشتیان به پیروی از نیاکان خود همچنان آتش را در آتشکده ها پرستاری می کنند تا یادآور پویایی روشنایی در هستی باشد.

فردوسی بزرگ در اینباره میگوید:

نگوئی که آتش پرستان بدند             پرستنده پاک یزدان بدند

زرتشت با انتخاب آتش به عنوان نماد کیش زرتشت از پیروان خویش خواسته است که:

۱ـ همچون آتش پاک و درخشنده باشند

۲ـ همانگونه که پیوسته شعله های آتش رو به بالا میرود پیروان وی نیز به سوی بالا یعنی به طرف روحانیت و انسانیت و ترقی و تعالی عروج یابند

۳ـ آتش با هرچه برخورد کند آنرا نیز چون خود درخشان میسازد به همین گونه زرتشتی نیز باید پی از برخورداری از فروغ دانش و بینش دیگر آنرا از فروغ نیکی اشا(بهترین ـ نظام هستی) بهره مند گرداند

۴ـزبانه های آتش هیچگاه به سوی پایین میل نمیکنند آنها نیز بکوشند تا مجذوب خواهش های نفسانی نشوند و پیوسته آمال بزرگ و معنوی را مدنظر داشته باشند

۵ـ همانطور که آتش چیزهای نا پاک را پاک می کند و خود آلوده نمی شود آنها نیز با بدی بستیزند بی آنکه خود را به ان بیالایند 

۶ـ آتش منبع زیبایی و اساس حیات فعال و بیقرار است و تا بازپسین لحظه حیات از کوشش باز نمی ایستد انسان نیز باید به مانند آتش باشد و آلودگی ها را از طریق رعایت اصول سه گانه(اندیشه نیک گفتار نیک پندار نیک) از بین ببرد ......................... 

 

روزه در دین زرتشتی - زرتشتیان چگونه روزه میگیرند

در مورد روزه در آيين زرتشت  نيز بايد گفته شود که روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينکه باعث سستی بدن و عدم فعاليت مفيد و کار روزانه می شود ناپسند می باشد. چون اين موارد در آيين زرتشت نکوهيده شده و بی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و. در ونديداد، فرگرد سوم فقره 33 نوشته شده: ‹‹ … آن كس كه سير غذا مي خورد، توانايي مي يابد كه نيايش بكند، كشاورزي كند و فرزندان به وجود آورد. جاندار از خوردن زنده مي ماند و از نخوردن مي ميرد.›› امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حیوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يکم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز می کنند اين چهار روز متعلق به چهار امشاسپند وهمن ؛ماه و گوش و رام که از ميان چهارپايان هستند می باشد. رییس انجمن موبدان تهران(دکتر خورشیدیان)، از این رو، گفت: دراوستا مفهوم روزه به روزه باطنی نسبت داده می شود و روزه ظاهری وجود ندارد اگرچه امساک و تحت فشار قرار دادن جسم برای تمرکز بیشتر بر اعمال و مناسک دینی عملی ستودنی است. وی اظهار داشت: در عین حال در آیین زرتشت در 4 روز مخصوص در هر ماه هر نوع کشتار و قربانی کردن حیوانات و استفاده کردن از گوشت ممنوع است. دکتر خورشیدیان در تشریح معنای روزه باطن گفت: ما زرتشتیان باید در سه بخش معنوی “شنوایی”، “اندیشه” و “حساس” همیشه روزه داشته باشیم یه آن معنا که از طریق این سه حس از نیکی دور نشویم و بخ “اندیشه و حساس و شنوایی” مان همیشه سرشاز از نیکی باشد. رییس انجمن موبدان تهران افزود: همچنین در اوستا بر روزه بزرگتری تاکید شده است و آن حفظ هفت عضو بدن، مشتمل بر دو چشم، دو دست، دو پا و زبان در تمام طول زندگی از هرگونه آلودگی است و این هفت عضو همیشه باید پاک نگه داشته شوند که از این عمل نیز تحت عنوان روزه یاد می شود










manabe: internet



 

logo42-4x4

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
  Bugün 16 ziyaretçi (32 klik) kişi burdaydı!  
 
Bu web sitesi ücretsiz olarak Bedava-Sitem.com ile oluşturulmuştur. Siz de kendi web sitenizi kurmak ister misiniz?
Ücretsiz kaydol