در روزهای سوگواری برای امام سوّم شیعیان، حال و هوای ایران رنگ و بوی دیوانهواری به خود می گیرد. شرح واقعۀ کربلا و به اصطلاح ستمهائی که در این رویداد بر خاندان محمّد روا گردیده توسط هر شخصی در گوشه گوشۀ سرزمین ایران از آغاز تا پایان، آن هم با دقیقترین جزئیات بیان می گردد. دلبستگی شگفتآور شیعیان ایران به برپائی سوگواری برای کسی که به دست همنژادان عرب خویش کشته شد به فرهنگی ریشهدار در میان آنها بدل گشته، به گونهای که هویتی اسلامی مستقل از دیگر تازینژادان برای آنها ساخته است. غافل از اینکه، برای عربها، این واقعه یک رویدادی است عادی چراکه در فرهنگ ایشان، جنگهای طایفهای و دشمنی دیرینه و کشتار و غارت و اسیر نمودن یکدیگر تا همین سدۀ گذشته، جزئی از زندگی این قبائل بدوی می بود و این گونه سنگدلیها و بیرحمیها برایشان همانند نفس کشیدن، امری است روزمرّه.
- دژ یزدگرد ساسانی در نهاوند
- این دژ را ناصرالدین شاه قاجار برای یافتن گنج به ویرانی کشاند.
اما فرای این سخنها، اگر بخواهیم ”کربلای“ راستین ایرانیان را بشناسیم، می باید به اول اسفند بپردازیم. اول اسفند ماه برابر است با روز شکست ایران در جنگ نهاوند در سال یازده یزدگردی (٦٤۲ مسیحی)، شکستی که ای کاش تنها زیان مالی برای ایران بار می آورد. غارت و کشتار ایرانیان هر چند هم دردناک باشد، اما هر آئینه جبرانپذیر است. جانسوزتر از همه، از میان رفتن فرهنگ و هویت ایرانی بود که مهمترین سرمایه و اندوختۀ این دیار کهن محسوب می گردید. ویرانی شهرها و کاخهای پادشاهان اندوه به همراه دارد اما، غمانگیزتر از آن به آتش کشیده شدن دانشگاهها و کتابخانههائی است که هر یک نگاهبان هزاران نسک از دانش و خردی بود که به دست نیاکان ما گردآوری شده، می توانست پشتوانهای استوار برای ۱٤۰۰ سال تاریخ پس از خود گردد تا فرزندان ایران امروز ناچار نباشند برای بازیافتن برگ برگ آن گنج از دسترفته، آه حسرت بکشند. حتی اگر به فرض محال زدوخوردی که در کربلا میان اعراب روی داد دردناک باشد، بیگمان داستان کشتار پدران ما به دست همین اعراب بسی دردناکتر است. ویران نمودن سرزمینمان، بی حرمتی نسبت به مادرانمان و به بردگی بردن فرزندان این کهن مرز و بوم هر یک خود دیوانهائی از مرثیه و شعر و عزا را می طلبد.
جنگ نهاوند از خونینترین جنگهائی است که بر ایران عزیزمان تحمیل گردید، جنگی که در آن اعراب همۀ نیروهای خویش را به کار بستند و سپاهیانشان را از روم و شام فرا خواندند. در این جنگ، به روایتی، ۶۰۰۰۰۰ نفر شرکت داشتند. مقدّسی در بارۀ جنگ نهاوند و پایداری ایرانیان می نویسد: « … و دستههای ایرانی، که گویند چهار صد هزار نفر بودند … در آنجا بودند و به شکیبائی و پایداری سوگند یاد کرده بودند … و اعراب از ایشان چندان کشتند که خدا داند … و از اموال و غنیمتها چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازۀ آن ذکر نشده است.»
اگرچه بیگمان در بارۀ شمار سربازان دو سو گزافهگوئی شده است، امّا روشن است که سربازان عرب بسی فزونتر از ایرانیان بودند و این برتری نفرات به شکست ایرانیان انجامید. سربازان ایرانی که همگی از خانوادههای ارتشی بودند و از کودکی (هشت سالگی) به سپاهیگری می پرداختند، نتوانستند بر این برتری عددی چیره شوند و در درون دریائی از یاغیان عرب که همچون مور و ملخ از سرشان بالا می رفتند غرق گشتند. شکست ایرانیان از عربها بزرگترین گواه است در تاریخ که هیچ تمدّنی تنها بر روی راستی، آزادمنشی و خرد ناب نمی تواند تکیه کند و اگر به ارتشش نرسد، در ِ گنج خانهاش را بر هر راهزنی باز گذاشته است.
پس از این جنگ، فرزندان ایران را به زنجیر کشیدند و در بازارهای مدینه به طرز دلخراشی به حراج گذاشتند تا دختران ایرانی را همخوابۀ مردان عرب کنند (امروز هم نمونۀ آن را در شیخنشینهای خلیج پارس شاهد هستیم). در همین هنگام بود که ابولؤلؤ نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد و گفت: «عمر، جگرم را بسوختی!» و نخستین کین ایرانیان را از خلیفۀ تازی گرفت. شهربانو، دختر یزدگرد و شیرزن ایرانی، همگام و همراه با دیگر سربازان ایران تا واپسین لحظات در برابر یورش تازیان پایداری کرد، تا جائی که همۀ یارانش کشته شدند و تنها او به اسارت گرفته می شود. سپس به عربستان برده شده، به امام علی هدیه می گردد تا از میان دو پسر وی یکی را به همسری برگزیند و زندگی خود را در بند دشمن سپری سازد. تا شبی که به گفتۀ یکی از دوستانم (شب عاشورا)، هنگامی که در سخنرانی امام حسین که می گوید: «هر کس می خواهد می تواند برود»، تردید نکرده، به سرزمین راستینش باز می گردد. حال خود داوری کنید که بر کدام کرب و بلا باید گریست (این افسانه ساختگی است و شهربانو هرگز به دام عربها نیافتاد — بابک خندانی).
در ایران زیر فرمان مسلمانان، جنگهائی که میان دو طایفۀ عرب بنی امیه و بنی هاشم رخ داده، به درازا در کتابهای درسی بازگو می شود و یادگیری تاریخ شبهجزیرۀ عربستان و حجاز از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار می گردد تا تاریخ و فرهنگ ایرانی. بدتر از آن، کشتار ایرانیان را ”آزاد“ گشتنشان وانمود می کنند و ستمگرایان را ”آزادی بخشان“. بی پروا می گویند که پدران و مادرانمان به دلخواه خود بنده و کنیز این دزدان سر گردنه شدند و با شوق بردگی را به زندگی آسودۀ شهرهای آباد ایرانشهر برتری دادند. باز هم بدتر از آن، کسانی هستند که این چرندیات را باور می کنند و به آن دامن می زنند.
اول اسفند، سالروز شکست ایران از تازیان بر همگی ایرانیان راستین تسلیت باد
شاید دوستان گرامی خرده بگیرند که یادآوری این بدبختی چه سودی را به همراه می آورد. در پاسخ باید گفت که شاید ۱٤۰۰ سال پیش، این جنگ را ایرانیان باخته اند اما طی ۱٤۰۰ سال پس از آن، در بازیابی هویت خویش و جبران این شکست، از هیچ کوششی دریغ نکرده اند و دست از این نبرد بر نداشته اند و تا پیروزی نهائی، راه بابک و مازیار و… را فرزندان آنها خواهند پیمود.