shahre kurmancı
میلان :نام یکی از ایلهای '''کرد''' و کرمانج ایران در استان آذربایجان غربی در شهرستانهای ماکو و خوی و سلماس و ارس کنار میباشد. در حوزه شهرستان مهاباد انشعاباتی از ایل میلان زندگی میکنند. قلمرو اولیه این ایل منطقه وسیعی از آذربایجان غربی و آذربایجان شرقی و ترکیه را شامل میگردد که در جوار ایلات و طوایف وابسته خود به حیات ایلی ادامه میدهد.
ایل میلان در حوزه شهرستان اسکو در آذربایجان شرقی یکجانشین شده اند و شهری به نام میلان را به وجود آورده اند. زبان مرسوم بین مردم ایل میلان کردی میباشد.
سرزمین پهناور و پربرکتی، از کناره رودخانه «زنگمار» ماکو تا دهستان قطور شهر خوی، طایفههای ایل میلان را از چادرنشین کوچنده و دهنشین زراعت دربرگرفته است. ایل میلان به دو دسته بزرگ به نام «میلان» و «خلکانی» تقسیم میشود.ا
میلان پنج طایفه دارد به نام: «مَمَکانْلو»، «دودکانلو»، «مندولکانلو»، «شیخ کانلو»، سارمانلو».
خلکانی به دو دسته«دلائی»و «خلکانی» بخش میشود. خلکانی شش طایفه دارد به نام: «کِچلانلو»، «گلی کانلو»، «اموئی»، «مروئی»، «قردوئی»، «خزوئی».
ایل میلان به طوایفی چون بروکی میلان، قلیکی میلان، دلائی میلان، شیخ کانلو میلان، مروئی میلان، قردوئی میلان، کچلانلو میلان، و ... تقسیم می شود که در اطراف شهرهای ماکو، سیه جشمه، خوی، پلدشت پراکنده شده اند و زندگی آنها بصورت عشایری میباشد. زبان مرسوم بین مردم ایل میلان کردی و لهجه کورمانجی است .
خلاصه:موقعيت طبيعي سرزمين ايل ميلان، تاريخچه ايل،تقسيمات دوران ايل، دسته "ميلان"، رسته "خلكاني"واسامي طوايف هريك ـ سلسله مراتب ايلي، جايگزيين كشاورزي به جاي دامداري، چگونگي وابسته شدن دهقانان به زمين و دهكده نشيني، توضيح درباره چنداصلاح كشاورزي، مقدار سهم اربابي ـ اوزان و مقادير، دامداري كوچ درايل،انواع صنايع دستي، شيوه ساخت سياه چادر، مذهب و اعتقادات و باورهاي مردم، پزشكي ماهيانه، خوراكهاي محلي، انواع نان،پوشاك زنانه و مردانه، ادبيات عاميانه و آوردن يكي از قصههاي مردم اين ايل.
منوچهر كلانتري از انتشارات اداره فرهنگ عامه نزديك دو سال پيش از طرف اداره فرهنگ عامه هياتي مركب از آقايان منوچهر كلانتري، غلامرضا معصومي، حسين نادري، مشيت الحق افشاري به سرپرستي آقاي علي بلوكباشي براي مدت سه ماه به مطالعه ايلها و طايفههاي مغرب ايران و شناسايي مقدماتي آنها پرداختند. اين مقاله فشردهاي از مطالعات و تحقيقات مقدماتي اين هيات در ايلات مغرب ايران است كه بوسيله آقاي منوچهر كلانتري تهيه و تنظيم شده است.
سرزمين پهناور و پربركتي، از كناره رودخانه «زنگمار» ماكو تا دهستان قطور شهر خوي، طايفههاي ايل ميلان را از چادرنشين كوچنده و دهنشين زراعت دربرگرفته است. پيدا نيست كه كلمه «ميلان» از كي يا چه چيز گرفته شده است. برخي از ميلانيها ميگويند:
چون مردي«ميلي» نام، اين ايل را پايه نهاد از اينرو آن را ميلان ناميدند و برخي ديگر باور دارند كه از «مل» به معني كوه گرفته شده است. ايل ميلان به دو دسته بزرگ به نام «ميلان» و «خلكاني» تقسيم ميشود. ميلان پنج طايفه دارد به نام:
«مَمَكانْلو»، «دودكانلو»، «مندولكانلو»، «شيخ كانلو»، سارمانلو»1. خلكاني به دو دسته«دلائي»و «خلكاني» بخش ميشود. دلا و خلكان دو برادر بودند.
خلكاني شش طايفه دارد به نام:
«كِچلانلو»، «گلي كانلو»، «اموئي»، «مروئي»، «قردوئي»، «خزوئي».
براي نشان دادن مراتب ديرينه سازمان و سرپرستي در ايل ميلان، بهتر است از يك خانوار كه در زير يك چادر زندگي ميكنند شروع كنيم:
كوچكترين واحد طايفههاي دامدار يك چادر است(يك خانوار)، و پدر سرپرست آن. چند خانوار كه با هم بكوچند و در كنار هم چادرهايشان را برپا كنند و در يك چراگاه دامهاي خود را بچرانند، ميشوند يك«اُبِّ» (ابه) كه مردي با تجريه و سرد و گرم ديده به نام:«ابه باشي» آن را سرپرستي ميكند. هر چند تا «ابه» تيرهيي را تشكيل ميدهند و هر چند تيره طايفهيي را وطايفهها ايل ميلان را.
بر اين قرار، سرپرست چند خانوار، حرف «ابه باشي» را ميشنود و ابه باشيها حرف رئيس تيره را گوش ميدهند. سرپرستان تيرهها در كارها باسرپرست طايفه مشورت ميكنند و از او فرمان ميبرند و به همين ترتيب سرپرستان طايفهها نيز از رئيس ايل حساب ميبرند و حرف شنوي دارند.
در ميان طايفههاي يكجانشين و روستايي، قرار ديرينه ايلياتي تا حدي درهم ريخته و با قرارهايي ديگر آميخته است؛ زيرا يك فرد ايلي كه دام و كوچ را رها كند و در دهكدهيي سكني گزيند ميشود يك روستايي و گرفتار زندگي در روستاها. ميلانيهايي كه به انگيزههاي مختلف چادر و كوچ و دام را رها كرده و به زمين و زراعت پناه آوردهاند، چندان واجب نميدانند كه مانند گذشته براي مدتي معين يا همه عمر در كنار سياه چادرهاي خويش و هم تيره و هم طايفهييشان بسر برند و دربند دام و چراگاه ييلاقي و اطراق قشلاقي باشند. ميلاني دهنشين ميتواند به هر دهي كه ميخواهد برود و براي هر زمينداري كه كارگر لازم داشته باشد كار كند.
سرپرستی سرپرستي در ايل ميلان از پدر به پسر مي رسد ولي هرگاه سرپرست ايل و طايفهاي تا بازپسين دم زندگيش پسر بالغ و شايستهيي نياورد، سرپرستي را به يكي از نزديكترين مردان خانوادهاش ميسپارد.
هر گاه سرپرست ايل يا طايفهاي در واقعهيي از بين برود و يا بيمارياش به شدتي باشد كه پيش از مردن نتواند وصيت كند، پسر او در صورتيكه سن و سالي بر او گذشته و كارآمد باشد. به جايش مينشيند و اگر پسر نداشته باشد ريش سفيدان ايل يا طايفه پس از پايان سوگواري او به دور هم مينشينند و يكي از نزديكترين مردان خانواده سرپرست درگذشته را به سرپرستي برميگزينند.
سرشناسان و ريش سفيدان ميلاني ميگويند: اكنون انتخاب سرپرست در ايل به صورت قديمياش صورت نميگيرد و در واقع هر كه شايستهتر و كاردانتر باشد به سرپرستي ميرسد و نظر ما و روستائيان نيز در انتخاب او نقش تعيين كنندهيي دارد. آنها براي صدق ادعاي خود از يكي دوبار اعتراض مردم كه به بركناري يك سرپرست بيحال و انتخاب سرپرستي ديگر انجاميده است ياد ميكنند.
يك جفت گاو و يك خيش، اساس كار دهقان است نمايي از يك دهكده ميلانينشين
كشاورزي ميلانيها در كنار دامداري آنها تقريباً رشد كرده و كساني را به مال و سروري رسانيده است. اين يكي از انگيزههايي است كه دامداران بزرگ را رفته رفته به زمينداري و زراعت و چوپانان وگلهداران كوچك را به دهقاني ميكشاند.در روستاها ـ بجز يكي دو روستاـ براي كشت و كار از وسايل قديمي و اوليه كشاورزي استفاده ميكنند.
پابرجاي ماندن وسايل ابتدايي كشاورزي در روستاهاي ميلاني نشين دلايل چندي دارد كه مهمترين آنها مالكيتهاي كوچك و اجارهداري و كشت در پاره زمينهاي كوچكي از زمينهاي بزرگ است. براي درستي اين نظر، به دو طايفه از ايل ميلان،«كچلانلو» و «ممكانلو» و شيوه كارشان در كشاورزي اشاره ميشود:
سرزمين اين دو طايفه از نظر جغرافيايي و طبيعي و جهات ديگر بهم شبيهند ولي با اين حال در «قطور» كه يكي از بزرگترين دهكدههاي ممكانلونشين و پيرامون خوي است و آب فراوان و زمين زراعتي وسيعي دارد، هنوز تراكتور و كمباين و ديگر وسايل ماشيني كشاورزي راه نيافته است چرا كه در آنجا [22] خرده مالك زياد است و يكي دو زميندار بزرگ نيز زمين خود را به دست دهقانان ميسپارند و كاري به اين ندارند كه با چه وسيلهيي شخم ميزنند و چگونه محصول برميدارند، دهقان نيز توانايي آن را ندارد كه به جز خيش و گاو به وسايلي ديگر دست بيازد. ولي در «انبار ماران»مركز سرپرستي طايفه كچلانلو، كشتزارها به طور نيمه مكانيزه اداره ميشود زيرا سرپرست طايفه و چند تن از خويشانش مالك همه زمينهاي زير كشت هستند و دهقانان بصورت مزدور براي آنها كار ميكنند. كشاورزان ميلاني بر حسب اندازه برداشت محصول و گذران زندگي به سه دسته تقسيم ميشوند:
اول ـ آنهاييكه زمين و محصول فراوان دارند و پس از خرمن و كنار گذاشتن مصرف ساليانه خود، بازمانده آن را انبار ميكنند و در فصل مناسبي به گزافي ميفروشند. چنين مردمي در طايفههاي كشاورز انگشتشمارند و بيشتر، سرپرستان ايل و طايفه يا از خويشاوندان آنها ميباشند.
دوم ـ آنهاييكه زمين كم و محصول كمتري دارند و پس از كنار گذاردن مصرف ساليانه خود بازمانده آن را به علافان شهر و بازار به نرخ روز ميفروشند و پس از فراهم آوردن خواربار و ديگر احتياجات يكساله زندگي، اگر پولي برايشان باقي ماند پس انداز ميكنند. تعداد اين گروه تقريباًيك سوم كشاورزان هر طايفه است.
سوم ـ آنهاييكه زمين ندارند و در كشتزار ديگران كار ميكنند و سهم كارگري ميگيرند. اين دسته تقريباً دو سوم كشاورزان را تشكيل ميدهند. بيشتر دكانداران از مردم خوي، ماكو، شاهپور، ترك زبانند و در دهكدههاي ميلانينشين نقش فعال و برجستهيي دارند.
از همان سالهاييكه ميلانيها دهنشين و كشاورز، شدهاند كاسبكاران هم به دهكدههاي ييلاقي و قشلاقي آنها راه پيدا كردهاند و به مردم بي سرمايه روستاها، بذر، پول وجنس، قرض ميدهند. محصول كه به دست ميآيد مقدار زيادي از محصول دهقان را با ارزشي كمتر از بازار روز برميدارند و در موقعي مناسب به بهايي بيشتر در بازار شهر و دهات ميفروشند.
روش اين سوداگران در برابر دهقانان نقش فعالديگري هم دارد و آن پايگير كردن دهقانان در دهكدههاست. دهقاني كه در ابتداي ورود به دهكده ميپنداشت فردي است آزاد از همه قرارها و هر وقت كه بخواهد ميتواند به جايي ديگر برود، اكنون دربند ديگري گرفتار آمده است. نه ياراي آن را دارد كه بدهي خود را يكجا به سوداگر و زميندار بپردازد وبدون قرض و مساعده گرفتن از آنها سالي را بگذراند و نه ميتواند به دهكدهيي ديگر راهي شود.
پس از درو گندمها را روي هم كوپه ميكنند و آن را «كِديشْ» مينامند خرمنگاه وكشتزارهاي پيرامون يك دهكده
اكنون پيش از آنكه نحوه كشت و كار شرح داده شود با چند اصطلاح كشاورزي ميلانيها آشنا ميشويم:
«كَفْشَنْ» ـ پاره زمينهاي پيرامون ده را كه در آن كشت ميكنند و به نسبت وسعتشان براي آنها «حقآبه» در نظر ميگيرند، «كفشن» مينامند.
«همپا» ـ پاره زميني است از زمينهاي ده با حدود و حقآبهيي معين كه يك خانوار در آن كار ميكنند تا آنرا براي مالك زمين قابل كشت و كار كنند و خودشان نيز پس از پايان هر درو سهمي ببرند.
حقآبهيي را هم از و يا چشمه و كاريز دارند با همپا ميسنجند، همانگونه كه در برخي از جاهاي ديگر «سنگ» اندازه ميگيرند.
روستائيان دهكدههايي كه در كنار رودخانهها جا گرفتهاند، زياد دربند حقآبه نيستند زيرا آب فراوان است و هر وقت كه بخواهند ميتوانند، به اندازه لازم آب بگيرند.
ميلانيها دو جور كشت دارند كشت آبي و كشت ديمي. در كشت آبي، زمين و آب از زميندار است و بذر و گاو و كار از برزگر. اگر زمين آماده باشد و آب به اندازه كافي داشته باشد، پس از درو دو سوم از محصول را برزگر و يك سوم را زميندار برميدارد. در زمينهايي كه آب كم دارد و محصولش كم است، سه چهارم محصول را برزگر و يك چهارم آنرا زميندار برميدارد.
اما در زمينهاي ديمي كه فقط زمين از مالك است و تخم و گاو و كار از دهقان، يك پنجم محصول را مالك و چهار پنجم آن را دهقان برميدارد.1 «روتك» نام بهترين گندمي است كه در زمينهاي آبي ايل ميلان بعمل ميآيد و هر تخم تا دوازده تخم ميدهد. [24]
گندمي را كه در پاييز ميكارند پائيزه و گندمي را كه در اوايل اسفند ميكارند بهاره ميگويند. اين هر دو گندم را در تابستان درو ميكنند.
هوا كه رو به گرمي ميرفت و ابرهاي بارانزا از باران افتاد، آبياري شروع ميشود و دهقان تا اولين روزهاي مرداد كه فصل دروست، سه بار به فاصلههاي يكسان كشتزار را سيراب ميكند. نيمه مرداد هنگام درو فرا ميرسد، آفتاب در اوج تابندگي است و گندمها آماده درو.
چنگكي سه شاخه كه با آن گندمها را باد ميدهند
برزگر كه ديگر انتظارش به سر رسيده است، با اميدي فراوان دست به كار درو ميشود، چندين دستيار ميگيرد و با آنها قرار ميگذارد كه مزدشان را پس از درو به پول نقد و يا گند م پاك شده بپردازد. برزگر و كارگرانش پس از قرار و مدار، هر روز در سر زدن آفتاب داسي بدست ميگيرند و به كار درو مينشينند و ساقههاي چيده شده را در كنار خود كپّه ميكنند. آفتاب كه به زردي نشست و نسيم خنكي چهره صحرا و مزرعه را حالي ديگر داد، برزگران كمر راست ميكنند و كپهها را كه در خط مسير كار خود بجاي گذاردهاند، بر روي هم ميانبازند و به خرمنگاه ميبرند
«جَنْجَرْ» چرخ خرمنكوبي
روزها پيدرپي سپري ميشود و كشتزارها رفته رفته از ساقهها و خوشهها برهنه ميشود. براي كوبيدن خرمن يك جفت گاو به «جَنجَر» (چرخ خرمن كوبي) ميبندند و چند روزي گاوها، جنجر را به دور خرمن ميگردانند تا دانهها در زير پرههاي چرخ خرمن كوبي از ساقهها جدا شود. پس از خرمن كوبي، برزگر و دستيارانش، گندم كوبيده را با چنگكي سه شاخ باد ميدهند، تا دانههاي جداشده گندم را با «كُد» پيمانه ميكنند و زميندار و برزگر سهم خود را برميدارد. كاشتن و برداشتن جو مانند گندم است ولي آن را چند روزي زودتر از گندم درو ميكنند.
تنگ غروب است و اين دامها از چرا برگشتهاند رنج كوچ به پايان رسيد و دامها به چرا رها شدند «گون»(سياه چادر) پناهگاه تابستاني كوچندهها
«جِرنيك» ـ كاسهيي است چوبين كه گندم را با آن پيمانه ميكنند و 400 گرم گندم در آن جاي ميگيرد.
«كُد»=8 كيلو= 20 جرنيك
«سومار» = 10كد
«دوك» يا «بوك» = 4 سومار
«چِرت» = 22 مثقال
«گروانك» = 4 چرت
«پوت» = 40 چرت [25]
زمين زراعتي را با «كد» اندازه ميگيرند. به اين معني كه معلوم باشد هر زمين چند «كد» بذر پاشي ميشود.
دو ماه كه از بهار گذشت بخش بزرگي از دامداران ايل ميلان، از دهكدههاي قشلاقي، كناره جنوبي رود ارس و پيرامون خوي و ماكو و شاهپور با گله و بنه، سواره و پياده، بسوي ييلاق براه ميافتند و اوايل تابستان به ييلاق ميرسند و با شوق رستن از رنج راه و ديدار سبزهزارهاي پرپشت چراگاه، سياه چادرها را برپا ميكنند و سه ماه تمام در آنجا گلهها را ميچرانند و در آخرين روزهاي تابستان به قشلاق باز ميگردند.
ميلانيها كه در ارس كنار مينشينند، سالهاي زيادي است كه زندگي شباني را بر مبناي چادرنشيني و دامداري مطلق رها كرده و به بازار راه يافته و پول را به ارزش واقعي آن شناختهاند. در مسير كوچ به ييلاق و قشلاق با سوداگران دهات سر راه كه همگي تركزبانند معامله ميكنند، گوسفند و گاو ميدهند و كفش و قند و چاي و چيزهاي ديگر ميگيرند و از ميانشان دامداراني كه رمهئي بزرگتر دارند براي فروش گوسفند و گاو يا پوست و روده به شهرها و دهكدههايي ميروند كه بازار پررفت و آمدي دارند. گاهي خريداران شهري به ييلاق و يا قشلاق ميروند و با رمهداران معامله ميكنند و در برابر خريد دامها پول نقد ميدهند.
اين كوچندگان دامدار، با زمين و زراعت هم آشنا شدهاند و در زمينهاي ييلاقی به اندازه مصرف يکساله خودبذر می کارند. زمينهای منطقه ميلاني نشين «ارسكنار» خشك و بيآب و هوايش در تابستانها سوزان است از اين رو زراعت در آنجا بهره زيادي ندارد. ميلانيهاي پيرامون خوي و ماكو و شاهپور بيشتر از ميلانيهاي «ارس كنار» به كشاورزي ميپردازند و كمتر از آنها به دامداري. از كشاورزان دامدار، آنهاييكه زميني و زراعتي دارند در قشلاق ميمانند و رمهخود را با چوپاني به ييلاق ميفرستند.
ديگران كه در قشلاق زمين زراعتي يا زمين كافي براي زراعت ندارند به ييلاق ميكوچند و در زمينهاي ييلاقي كشاورزي ميكنند. اينها معمولاً چند خانواري از تيره يا طايفه خود را هميشه در ييلاق ميگذارند تا به هنگام، زمين را شخم بزنند و در آن بذر بپاشند و روبراهش كنند.دامداران گوسفند، گاو، بز، گاوميش و اسب نگهداري ميكنند. چوپان روزي دوبار ـ ظهر و غروب ـ گوسفندان را براي دوشيدن به ابه ميآورد و پس از اينكه زنها شير آنها را دوشيدند به چراگاه بازميگيرداند.
معمولاً پدر درحيات خود تعدادي از رمه خانواده را بنابر سنتي كه در اصل تغييرناپذير است به پسر ميدهد تا بچراند. گلهداران بزرگ معمولاً چوپانان را از ميان خويشاوندان خود انتخاب ميكنند و به آنها مزدي بيشتر از چوپانان غريبه ميدهند و مهربانترند. چوپانان گوسفندان خود را كه از پدر گرفته يا به آنها به ارث رسيده است يا خود خريدهاند، در ميان رمه ارباب ميچرانند و به اين ترتيب هم مزد چوپاني ميگيرند و هم رفته رفته به تعداد گوسفندان خود ميافزايند.
چوپانان هر ساله به ازاء چرانيدن 20 گوسفند يك «تقلي» (گوسفند يكساله) ميگيرند و خوراك ا و نيز با صاحب رمه است.
صنايع دستي صنايع دستي در ايل ميلان بيشتر به دام وابسته است. [26]
از پشم، جاجيم، خورجين، نمد، جوراب، كلاه و ديگر چيزها و از موي بز سياه چادر و طناب و ريسمان ميبافند. از پوست، مشگ و پوستين و پاپوش ميسازند. گاه مقداري از اين محصولات را به بازارها براي فروش ميبرند.
چادر سفيد سرپرستها در كنار سياه چادرها برپا ميشود
ميلانيهاسياه چادر را «گون» مينامند. سياه چادرها بيشتر در ييلاق برپا ميشود. سياه چادر را زنان از موي بز به رنگهاي سياه و قهوهيي سير ميبافند. چندديرك بزرگ در
ميان و ديركهاي كوچك در گوشه و كنار، چادري را سرپا نگه مي دارد. ريسمانهايي گوشهها و لبههاي طاق چادر را به ميخهاي چوبيني كه در اطراف چادر در زميني فرورفته است متصل ميكند.
دورادور يا سه سوي چادر را با ديوارهيي از حصير به اندازه تقريبي يك و نيم متر ميپوشانند تا از باد و گرد و خاك جلوگيري كند و سدي باشد براي دامهاي از گله رميده بيچوپان و مهار. قسمتي از ميان چادر را براي نگهداري برهها و نگهداشتن لبنيات و وسايل مربوط به اينجور كارها با پارچهيي به بلندي نيم متر، از ديگر قسمتها جدا ميكنند و آن را «كُلين» ميخوانند. كف چادرها را از گليم و «اَمَني» ـ كه دستباف زنهاي ايل استـ ميپوشانند و در گوشهيي بر روي تختي چوبين رختخوابهاي خانه را بر روي هم ميچينند و يكي دو گليم هم بر روي آن ميكشند. چادرخانواده سرپرستان و دامداران بزرگ ايل بزرگتر از چادر ديگران است.
ميلانيها مسلمان و شافعي مذهبند. چادرنشينان كوچنده ميلاني در واقع مذهب را در ايمان به سادگي و بيپيرايگي و نياز به كوچ و چراگاه و عشق به طبيعت و خانواده
يافتهاند. ولي آنهايي كه دهنشين شدهاند، در انجام شعائر مذهبي كوشاتر و استوارترند ودر ده و آبادي مسجدي ساختهاند و ملائي انتخاب كردهاند كه مدام در كار تبليغ مذهبي است و كارش رونقي دارد. ميلانيها بشاه چراغ، خورشيد پاك، نمك، نان و نمك وطلاق زن سوگند ميخورند و سختترين و راستترين سوگند آنها طلاق زن است.
آتش را از ساير چيزها پاكتر ميدانند و پاسش ميدارند و ريختن چيزهاي پليد را در آن گناه ميدانند.به زيارت گورهايي ميروند كه در قله كوهها است و نام آنها را هم نميدانند.
آل، بختك و غول بياباني را ميشناسند و براي رهايي از جنگ آنها و دفع شرشان چارههايي انديشيدهاند:
«كالگاپوز»(بختك) كالگاپوز موجودي است بزرگ و سنگين و سياه و پشمالو. زير ناخن شست دست راست او زخم است و از آن دردي سخت ميكشد. شبها، بيدار پشت در اطاقي به انتظار مينشيند تا مردي يا زني بخواب رود آنگاه به درون ميرود. اگر در اطاق بسته باشد باريك ميشود و از درز در به درون ميخزد و خود را روي كسي كه خوابيده است مياندازد، دهانش را به سوراخ بيني او ميگذارد و مقداري از خونشرا ميمكد.
هرگاه بختكزده بيدار شود و خود را نبازد و شست زخمي بختك را بگيرد و فشار دهد بختك از درد تاب نميآورد و ميگريزد. بختك را كسي نديده است ولي تصوري از او در ذهن دارند و اظهار ميكنند كه جاي پاي برهنه او را ديدهاند كه سگها، خشمآلوده و غران آن را ميبويند. برخي از ميلانيها معتقدند كه براي دور كردن كالگاپوز بايد سوزني در قلب او فرو برد يا اينكه دو تكه آهن را برهم كوبيد.
«الك آل » «الك» پيرزن شتروئي است كه براي بردن جگر زانو پاورچين بدهكده ميآيد. سگهاي ده هنگامي كه آل جگر زانوئي را ميدزدد، در پس او ميدوند و پارس مي کنند ـ پارسي كه به زوزه كشدار گرگها ميماند ـ آل، براي خاموش كردن سگها به پوزه هر يك از آنها تفي مياندازد. آب دهان آل تلخ است و خوني. سگها از بوي و مزه تلخ آب دهان آل خاموش ميشوند و دمشان را به لاي پا ميگيرند و به گوشهاي ميخزند. روز بعد نزديك غروب زني نوازد زائوي آلزده را به روي دست ميگيرد و بر روي تپهاي ميرود و روي خود را به چهار سوي ميكند و ميگويد:«آل خوشگل زني كه جگرش را بردهاي مي خواهد ريخت زيباي تو را ببيند و گونه سرخ تو را ببوسد».
هوا كه تاريك شد زنان خويش آشناي زائو پشت پردهاي پنهان ميشود تا آل به همراه نسيم خنكي كه به درون اتاق ميوزد به اتاق آيد و جگر زائو را بازآورد.
ميلانيها باور دارند كه:
هرگاه به هنگام خمير كردن آرد تكههايي از خمير به بيرون بپرد به تعداد آن تكهها ميهمان به خانه يا چادر خواهد آمد.
اگر كسي لباسش را پشت رو بپوشد فقير ميشود.
هرگاه خروسي پيش يا پس از سحرگاه بانگ برآورد بدشگون است و به سزاي اين بانگ بي هنگام سرش را ميبرند.
در ميان ميلانيها، بوم، چون ساير جاها پيك مرگ و بدبختي است و هرگاه بومي بر تپهاي مشرف به آبادي بخواند رئيس طايفه يا يكي از خويشانش ميميرد.
پزشكي عاميانه در دهكدههاي ميلانينشين به سبب دور افتادگي از شهرها و از دكتر و دارو و نبودن وسايل كافي، درمان دردها به حكيمباشيهاي محلي سپرده شده است اين حكيمباشيها همه كارهاند. دعاها ميدهند. جن ميگيرند. ديوانهها را با اوراد و طلسم شفاميبخشند و به داروهاي گياهي آشنايي دارند و شيوه به كار بردن آنها را خوب ميدانند. حتمي است كه برخي از اين داروهاي گياهي تا حدي بيماري پارهاي از بيماران را بهبود ميبخشد.
اكنون چند تا از گياهان شفا بخش در زير ياد خواهد شد:
«سُو» جوشانيده اين گياه براي رفع مسموميت نافع است.
«گل زرد» گل زرد گياهي است با برگهاي پهن و گرد و گلهاي ريز زرد. برگ اين گياه براي بهمآمدن بريدگي و زخم بكار ميرود.
«گل هِشِن» اين گياه را در شير ميخيسانند و بر روي سياه زخم ميگذارند و رويش را ميبندند.
«گل فقيرك» جوشانيده اين گياه را به كسيكه سودا گرفته مينوشانند و تفاله آن را به جاي سودا ميمالند.
خوراكها اگر از مردم ايل ميلان بپرسند كه چند جور خوراك ميپزند و ميخورند نام ده پانزده خوراك را ميشمارند كه بيشتر آنها همان خوراك مردم شهري است با همان شيوه پخت و پز. ولي با دريافتي درستر يادآور ميشود كه چادرنشينان و روستائيان سادهترين و ارزانترين خوراكها را ميخورند، مگر جشني و عيدي پيش بيايد تا دود و دمي راه بياندازند و غذاي كاملي بخورند.
در زير سه نوع از خوراك محلي آنها ذكر خواهد شد:
«كَلدُوش» ـ همان كلَِ جوش تهرانيها و بعضي از شهرهاي مركزي است كه از گندم، برنج، روغن، سبزميني، ادويه و كشك درست ميشود.
«كَتِ» (كته) همان كته شهريهاست كه گاهي به آن ماش يا بلغور اضافه ميكنند.
«آوْشُور» ـ گوشت و نخود و لوبيا و ادويه و آب فراوان. خوراكي مثل آبگوشت.
انواع نان ميلانيها چهار جور نان ميپزند و پختن آنها به عهده زنان است.
1ـ نان سِلْ ـ ناني است نازك و بيضي شكل كه آن را روي ساج ميپزند.
2ـ دست نان ـ از نان سل كوچكتر و كلفتتر است.
3ـ نان شير ـ خمير اين نان را با شير به عمل ميآورند، ناني است گرد و كلفت و به اندازه كف دست.
4ـ كُلُور ـ ناني گرد و كلفتي است كه به رويش روغن ميمالند. [28]
پوشاك مردانه «اُيْمَ» (ايمه): از پارچه فاستوني و شبيه به آرخالق دوخته ميشود دو طرفش بر روي هم ميآيد و تا زير گلو تكمه ميخورد. در هواي گرم چند تا از تكمهها پيشسينهاش را باز ميكنند و دو طرف را مانند يقه برگردان كت به دو سو بر ميگرداند.
«شال پِشت»(شال كمر): از چيت يا پارچه ابريشمي گلدار است.
«شايك»: شلوار كردي.
«دُقين»(بند شلوار): بند شلوار را از پشم گوسفند ميبافند و منگولههاي دو سر آن را «فِتَك» مينامند.
«كُلُسْ» يا «كُلُرْ» كلاهي است نمدي از پشم سفيد بره و به شكل مخروط ناقص كه به دور آن دستمالي راه راه و ريشهدار ميپيچيند.
«گور ريسْ» جورابي است پشمي و بيشتر ساق بلند.
«ساقْ» نواري است پهن و بلند و پشمی كه از مچ تا زير زانو ميپيچند.
«چارق» پاپوشي است از چرم گاو.
«درپي»(زير شلواري) از متقال يا پارچههاي ارزان قيمت دوخته ميشود.
«پَسْتَكْ» جليقهيي است از پشم شتر.
امروزه بيشتر مردان ميلاني پوشاك اجدادي را كنار گذارده، كت و شلوار ميپوشند و گاهي هم كلاه شاپو به سر مينهند.
«كِراس» ـ پيراهني است گشاد و بلند از پارچه چيت و يا ابريشمي گلدار كه پيش سينه آن تا زير پستان چاك دارد. معمولاً زنان ميلاني دو سه پيراهن بر روي هم به تن ميكنند.
«هوالْ گِراسْ» ـ شلوار گشاد و مچدار.
«اِلَك»ـ جليقه.
«دِرَ» يا «قتك» پيراهني است مخملي همچون قبا.
«مِرَزْ» (پيشبند).
«شال پِشتْ» (شال كمر) از پارچه ابريشمي گلدار است.
«دِزمال» دستمال (روسري).
«كُفي» (كلاه). [29]
ادبيات عاميانه ميلانيها از آنچه كه نامش «ادبيات عاميانه» است، به نوبه خود فراوان دارند و آنچه دارند چنان پخته و عميق است كه گوياي گذران و شيوه زندگي و خواستهها و پندارهاي آشكار و نهان و برخورد آنها با رويدادها باشد.
ادبيات عاميانه كه بر اساس بينش كلي مردم به زندگي، باورها و سنتهاي آنها ساخته و پرداخته شده است، در هر كجاي دنيا و درميان هر قومي كه باشد، نه تنها شيرين و گيراست، بلكه واقعيات تلخ و شيريني را در خود نهفته دارد كه دريافت و عرضه كردن آنها به شناخت روح و انديشه و زندگي آن مردم ياري ارزندهيي ميكند.
«اِلكْ» جليقه زنان
زنان، نانپزي را به عهده دارند
بنابراين قراردادهاي مردمشناسي روزگار ما، «قصه» نيز جزيي از ادبيات عاميانه شناخته شده است. شايد پارهيي از قصههاي رايج در ميان قوم يا ملتي ساخته و پرداخته آن قوم و ملت نبوده و يا از ريشه قومي و ملي آنها مايه نگرفته و يا از قوم يا ملتي ديگر به آنها رسيده باشد و از اين جهت كه موضوع و ماجراي قصهيي را نزديك به آيينها و خواستههاي خود ديدهاند آن را پسنديده و پذيرا شدهاند و با گذشت سالها و تغيير نسلها، اندك دگرگونگي دلخواهي به آنها داده و پيرايههاي تازهيي به آن بستهاند. بررسان متون كهنه نيز به اين معني راه برده و در مقايسه قصههاي مردم كشورها، شباهتهاي زيادي ميان بسياري از آنها يافتهاند.
اينك در زير خلاصه قصهيي از ميلانيها را تعريف ميكنيم:
«محمد» خدمتگزار خان حاكم است و به اجازه او دختري به نام «طلي» را به زني ميگيرد، مادر پير ودم مرگ محمد از عروسش به خوبي نگهداري و پذيرايي ميكند. محمد با حاكم قرار ميگذارد كه پس از عروسي او را به سفرههاي دور و دراز نفرستند چرا كه چندي هر سه با هم در كمال آسودگي و خوشي بسر برند سحرگاه يك روز ابري، پيكي به در خانه محمد ميآيد و نامهيي از حاكم به او ميدهد، محمد نامه را ميخواند و به فكر فرو ميرود . در نامه حاكم نوشته شده است كه محمد هرچه زودتر خود را براي سفري طولاني به ديار دوري آماده كند.
محمد خشمگين ميشود و پيدر پي عهدشكني حاكم را به زبان ميآورد، مادر و زنش به تلخي ميگريند. محمد بار سفر را ميبندد و خداحافظي ميكند و پيشاني مادرش را ميبوسد و نگاهي پر از عشق و معني به طلي ميافكند و به چالاكي بر روي اسبي سفيد ميپرد و مهميز ميكشد و در ميان گرد و غبار راه ناپديد ميشود. محمد رفته است، مادر غم جانكاهي را خموشانه در دل ميپرورد و در پايان هر نماز ميگريد و براي سلامتي محمد دعا ميكند. طلي هر روز نزديک عصر با شوقی ساختگی خود را می آرايدو درکنار پنجره رو به جاده مينشيند و چشم به راه ميدوزد تا اگر محمد از راه برسد او را افسرده و رنگ پريده نبيند. آفتاب كه در پس افق خاكستري مينشيند و شب سياه چادرها را برپا ميكند، طلي سرخورده و دلمردهتر از پيش اشكش را به گونهها رها ميكند. دو سال ميگذرد و از محمد خبري نميشود پشت مادر دو تا شده و چهره طلي را خطوط ناشي از اندوه شيار زده است. بهار تازه از راه رسيده است. مادر محمد پيش از آفتاب يكي از روزها خود را به كنار جوي آب ميكشاند تا وضو بسازد. صداي شيهه كوتاه اسبي كه در گوشه ايي بسته شده است او را متوجه پيرامون اطاق طلي ميكند. اسبي سفيد كه در سپيدي صبح خاكستري مينمايد، در گوشهيي بسته شده است. ناگهان هزار انديشه نابجا و ناروا مغز مادر را در زير سلطه ميگيرد با خود ميگويد پس بزكها و زمزمههاي شبانه او براي محمد نبود. حالا ميدانم با اين مردي كه جاي پسر دلبند مرا گرفته چه كنم. پيرهزن تن رنجور خود را به آشپزخانه ميكشاند و با دستي لرزان كارد بزرگي را برميدارد و به آرامي به پشت در اطاق طلي ميرود. در را باز ميكند و از آنچه ميبيند خشمش تيزتر می شود.مردی در کنار طلی خوابيده و يک دستش را به زير سر او نهاده است پيرهزن نيرويي ميگيرد. و بيترديد و استوار پيش ميرود و وحشيانه كارد را به قلب مرد خوابيده فرو ميبرد مرد آهي ميكشد و ميميرد. پيرهزن پس از لختي سراسيمه به بيرون از خانه ميرود و فرياد ميكشد:
«آهاي مردم من فاسق عروس را كشتم، من فاسق عروسم را كشتم…»
اين مرد كه اكنون در بستر مرگ و خون غنوده همان محمد است كه نيمهشب گذشته از سفر باز آمده و چون نخواسته است كه سر و صدايي راه بياندازد و مادر پيرش را از خواب بيدار كند، يكسر به بستر طلي رفته است.
طلي در خواب و بيداري حس ميكند كه مايه گرم و لزجي به تنش«نشت» ميكند، به آرامي چشم ميگشايد همه چيز را در مييابد و در حالتي چون ديوانگان ميپندارد كه يكي از دشمنان سياهكار محمد دست به اين جنايت زده است. بيدرنگ كارد را از سينه محمد بيرون ميكشد و زير لب ميگويد: «شوهر عزيزم پس از تو زندگي ديگر به درد نميخورد.» سپس بوسهاي بر پيشاني سرد محمد ميزند و كارد را در قلب خود فرو ميكند. مردم با فرياد پيرزن از خانهها بيرون مي ريزند و هياهوكنان به بالاي سر محمد و طلي ميروند و زن و شوهر را مرده و در خون غلطيده ميبينند .
حالا ديگر هوا روشن شده است و پيرزن به خوبي ميتواند محمد را بشناسد و كارد را در سينه طلي ببيند. ناگهان خنده وحشيانه پيرزن نفسها را در سينهها مهارميكند و پيش از آنكه مردم فرصت به خود جنبيدن را بيابند، كارد را از سينه طلي بيرون ميكشد و به قلب خود فرو ميكند.
ایل جلالی :
جلالی نام یکی از ایلهای کرد ایران استان آذربایجان غربی در شهرستانهای ماکو، چالدران، و خوی میباشد. زبان گفتاری ایل کردی کرمانجی میباشد]. این ایل الان بیشتر حالت یکجانشینی پیدا کرده اند و در شهرهای ارومیه، خوی، ماکو، چالدران، پلدشت و شوط ساکن شده اند.
ایل جلالی بزرگترین ایل منطقه آذربایجان غربی میباشد که حدود ۲/۴۸ درصد از خانوارهای کوچنده استان را شامل میگردد. از ۱۰ طایفه و ۵۹ باو و ۲۴۷ اوبه تشکیل شده و بدلیل داشتن جمعیت فراوان و گستردگی طوایف و عظمت آن به نام جلالی مشهور شده است. براساس روایت عشایر نام بنیانگذار ایل " جلال" بوده است. درنظام زندگی ایل جلالی قدرت مرکزی از آن رئیس ایل بوده و نظیر سایر قدرتهای ایلی موروثی میباشد. بعد از رئیس ایل، رئیس طایفه و بعد از او "سراوبه" در راس هرم قدرت قرار دارند. هر طایفه از چند باو تشکیل میشود و هر باو نیز بزرگ و ریش سفیدی دارد که به هنگام ضرورت مورد مشورت قرار میگیرد. در گذشته قدرت مرکزی ایل اهمیت خاص داشته و حیات ایل در گرو تصمیمات وی بوده است. اما هر چه طوایف گسترده تر میشدند و اوبهها فراوانتر، به همان اندازه از حیطه قدرت مرکزی دور شده و بر قدرت طایفه افزوده میشده است.
تبعید عشایر جلالی در دوران رضاشاه ابعادی وسیع به خود گرفت، از ۵۰۰۰ خانوار تبعیدی کرد جلالی از ماکو به قزوین، تنها ۵۰۰ نفر بعد از شهریور بیست. بازگشته بودند
روایات مختلفی در باره ایل بزرگ جلالی گفته شده است ولی آنچه مسلم است این ایل از ایلات بزرگ و با غیرت کرد ایرانی بوده و بیشتر آنها در شهرستان ماکوزندگی می کنند تعدادی از آنها در زمان حکومت پهلوی اول به قزوین وجاهای دیگر کشورمان نیز تبعید شده اند .
یک کردشناس روسی به نام آوریانوف در خصوص جلالی ها بویژه جلالی های ارمنستان می گوید: جلالی ها به هشت تیره تقسیم می شوند , آنها از فرزندان شخصی بنام جلال بوده ودر اصل ارمنی هستند که به مرور زمان کرد شده اند .گرچه ایشان جلالی ها را به هشت تیره تقسیم می کند ولی از هفت تیره نام می برد
.
کوتانلی - سورانلی - ساکانلی - حسن نانلی - کچلانلی - کاپدکانلی و جنی کانلی
این روات را هیچکدام از مورخین و محققین قبول ندارند و آنرا قویا رد می کنند چرا که جلال یک نام ارمنی نبوده و نیست .
دکتر او . پسکو محقق آلمانی بر این باور است که وجه تسمیه ایل جلالی به خاطر عظمت و شکوه و جنگاوری این ایل در مقابل سه امپراتوری بزرگ می باشد .
پژوهشگر انگلیسی آقای مارک سیکس که مدتی در کردستان بوده است و تحقیقی در خصوص ایلات کرد دارد می گوید : جلالی ها که بالغ بر صدها هزار نفوس می باشند در کشورهای ترکیه - ایران - ارمنستان و آذربایجان زندگی می کنند.اکثر آنها در اطراف کوه آگری ( آرارات یا گلی داغ ), ئه له گه ز , دشت روان , ییلاقهای سرحد , ماکو , بازید , آگری , قرس , ایدر , وان , موش و... زندگی می کنند .گروه زیادی از آنها به آناتولی میانه کوچانده شده اند
آقای مجاهد اوزون در کتاب اگید سوداسی چاپ 3 سال 2002آنکارا ایلات سرحد را چنین تقسیم بندی می کند .
میلان - حسنان - رامان - رشکوتان - پنجه نان - شکاکان - حکاران - گلاویان - زیلان - جلالی - ره تکان - جمالدیانی - سیپکان - حیدران - آدمان - زیرکان - جیبران - بروکان - کوردی رش - بختیاری .
ایشان طوایف ایل جلالی را نیز اینگونه معرفی می کند :
1- خلکی 2 - جندیان 3 - قوروخ چیان 4 - سوله ئیتیمان 5 - حسوخلوفیان 6 - بوتکان 7 - مه یاکا 8 - قوتان 9 - کسکوییان 10 - گلایان 11 - علم هولی 12 - سوران 13 - جومکان 14 - علی یان 15 - گلوتوران 16 - مصرکان 17 - پلی کان 18 - بلخکی 19 - مالا عمه 20 - کچلان 21 - مالا حسه کچل 22 - حسه سوران 23 - ساکان 24 - مالا بوزو 25 - مالا بادو 26 - مالا حسه نکه 27 - مالا رسه جلیل 28 - مالا علو بوزوخوره 29 - پی یالا 30 - قاتکان 31 - قیمکان 32 - مامتکان 33 - گیسکان 34 - کلش کان 35 - قورویان 36 - مالا حوزه سمو 37 - دلویان 38 - مالا یاقوبه علادین 39 - مالا خدرآقای هندریان 40 - بانوکان 41 - شمکان 42 - رش رشکان 43 - قیزباخشویان 44 - اومویکان 45 - شیخ بزنیان 46 - قره چولیان 47 - زلفویان
و اما جلالی های ایران :
در ایران ایل جلالی ، بزرگ ترین ایل استان آذربایجان غربی و جزء 10 ایل بزرگ کشور است که طوایف آن در شمال استان و در اطراف و شهرستان های ماکو , چالدران , شوط , وپلدشت مستقر هستند.
به طور کلی تقسیمات ایلی کشور به ترتیب ایل، طایفه، باو، اوبه و خانواده است که ایل جلالی از جمله بزرگ ترین ایل هاست که از 10 طایفه، 59 باو و 247 اوبه تشکیل شده است.
براساس روایت عشایر این ایل، بنیانگذار ایل جلالی شخصی به نام جلال بوده است که همزمان با دوران سلطنت شاه عباس صفوی برای دفاع از مرزهای غربی در مقابل تهاجمات دولت های مهاجم بخصوص دولت عثمانی در این مناطق مستقر شده اند.
در مورد وجه تسمیه ایل برخی صاحبنظران بر این عقیده اند که به دلیل مبارزات سخت و طولانی که با نیرو های عثمانی داشته اند، به ایل جلالی باشکوه و با عظمت مشهور گردیده اند. در نظام زندگی ایل جلالی قدرت مرکزی از آن رئیس ایل بوده و همانند سایر قدرت های ایلی موروثی است. بعد از رئیس ایل، رئیس طایفه و بعد از وی سراوبه در راس هرم قدرت قرار دارند.
البته عشایر ایل جلالی به دلیل درگیری و جنگ با قوای قزاق رضا خان که در دامنه کوه های آرارات ( قیام احسان نوری پاشا )روی داد و منجر به شکست ایل جلالی گردید، برای مدتی به شهرهایی همچون قزوین , کرج، مشکین شهر و میانه تبعید شدند که پس از مرگ رضاخان تعدادی از آنها مجددا به موطن خود باز گشته ولی تعداد زیادی نیز نتوانستند برگردند و هم اکنون در همان مناطق ساکن هستند. منطقه قشلاقی این ایل با عظمت، با متوسط ارتفاع 1200 متر در شمال و شمال غربی شهرستان پلدشت و شوط در دشت های حاشیه رودخانه ارس و منطقه ییلاقی آن با متوسط ارتفاع 3000 متر در ارتفاعات جنوب غربی شهرستان چالدران قرار دارد که فاصله ییلاق تا قشلاق این ایل به طور متوسط 70 کیلومتر است. زبان گفتاری آنها کردی کرمانجی می باشد . وهم اکنون بیشتر حالت یکجانشینی پیدا کرده و فقط در طول سال در فصل بهار به مدت حدود دو ماه به ییلاق کوچ می کنند .
طوایف ده گانه ایل جلالی عبارتند از: قزلباش، خلیکانلو، مصرکانلو، جنیکانلو، اوتایلو، علی محولی، حسوخلف، بلخکانلو، ساکان و قندکانلو
. از کتاب ساختار سازمان ایلات و شیوه معیشت عشایر اذربایجان غربى ـ ابراهیم اسکندرىنیا